معرفی مورد خوب و مورد بد برای ازدواج!
ما برای خیلی چیزها مثل سفر و خرید الگو داریم ولی الگویی برای انتخاب همسر و الگوهای ارتباطی نداریم؛ اینکه بدانیم چطوری با کسی که انتخاب می کنیم حشر و نشر بیشتر و بهتری داشته باشیم.
وقتی در یک مهمانی کسی آشنایی و علاقه مندی نشان می دهد یا یکی خانم الف را به خانم ب معرفی می کند، باید دید که بعد از این مرحله چه اتفاقی می افتد که دوستی آنها بیشتر می شود. نکته این است که این حالت خیلی کم اتفاق می افتد، حتی برای دو نفر با چنین مشخصاتی. کمی به خاطرت چند سال گذشته تا مراجعه کنید، ببینید چند وقت یک بار یک فرد جدید به جمع دوستانتان اضافه می شود.
معمولا هر دو سال یا سه سال یک بار؛ که آن هم تازه در مورد آدم های برونگراست که ارتباط خوبی با دیگران برقرار می کنند. وقتی در مورد همجنس که خیلی از نگرانی ها و تابوهای اجتماعی وجود ندارد، تا این حد تبدیل شدن یک رابطه دوستانه اولیه به یک رابطه مداوم به سختی اتفاق می افتد، طبیعی است که به همان میزان در ارتباط با یک غیرهمجنس، چه به عنوان یک همکار یا برای ازدواج کار دشوارتر است.
برای حل این مساله باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما چه الگویی برای ارتباط موثر با دیگران داریم؟ سوالی که یک جواب ساده دارد: «نداریم». وضعیتی که کار را برای انتخاب و ازدواج پیچیده تر می کند و ما را با آدم هایی مواجه می کند که همیشه از پیدا نشدن موقعیت گله دارند، مثل ماهیگیری که وقت ماهیگیری حواسش به گوشی موبایلش است!
اجازه بدهید اینکه چه موردهایی برای ازدواج مناسب هستند را یک بار با هم مرور کنیم، شاید به یک توافق جمعی برسیم.
چه موردهایی خوب نیستند؟
آدمی که هرج و مرج عاطفی دارد، یا آدم شلی که هنوز توجه مردان و زنان به نظرش خیلی بزرگ دیده شود. این دومی هنوز بچه است، چون این حالت تا حدی طبیعی است و لزوما جای اشکال نیست. شما ممکن است از توجه خوشت بیاید اما اگر قرار باشد آدم با کوچکترین اتفاق و توجه جنس مخالف اشتغال ذهنی پیدا کند، معلوم نیست که در آینده، حتی بعد از ازدواج با بهترین گزینه ممکنی که در نظر دارد، چه اتفاقی برایش بیفتد.
همچنین، آدمی که این اختلالات را داشته باشد، دردسرساز و حتی خطرناک است: خودشیفتگی، مهرطلبی مفرط، خودکم بینی، کمال طلبی افراطی و ...؛ نکته مهم اینکه، بعضی وقت ها در یک موقعیت اجتماعی از کسی خوشمان می آید؛ مثلا همکاری که شرایط کاری خوبی با او داریم، ولی این دلیل نمی شود او همسر خوبی هم برای ما باشد.
البته با یک احساس خوب جلو رفتن بهتر از خنثی جلو رفتن است ولی خطر این است که فکر کنید چون او مثلا در محیط کار خیلی آقا و جنتلمن است، در زندگی هم همین است. در صورتی که ممکن است در زندگی خیلی انسان بی مبالاتی باشد. در واقع، ممکن است او آدم خوب موقعیت مشترک باشد، نه زندگی مشترک.
یک نکته کنکوری هم اینکه، مورد بد، کسی است که مجردی خوبی ندارد. قدرت نه گفتن ندارد و آدم هدفمندی نیست. در کار و اشتغال و سایر جنبه های زندگی بازنده است. او هر چه در رابطه های قبلی باخت بیشتری داشته باشد، چون از نظر عاطفی زخمی است، خطرناکتر است.
غیر از این، ممکن است فقط آدم تک بعدی موفقی باشد. حالا این تک بعدی بودن می تواند مالی، تحصیلی، ارتباطی و ... باشد. آدم هایی فکر می کنند الزاما این وضعیت قدرت است اما اینطورنیست. توان مهارتی ارتباطی خوب است ولی به اندازه. آدم شلوغ و پری ارتباطی که باعث بشود ارتباط زیادی با مردان و زنان مختلف داشته باشی، سرشلوغی عجیبی برایتان ایجاد می کند و این به احتمال زیاد باعث می شود شما آرامشی در ازدواج نداشته باشید و مورد خوبی نباشید!
مورد خوب برای من چه کسی است؟
اجازه بدهید ناامیدتان کنم، مورد خوب وجود ندارد! مگر اینکه معلوم کنید شما خودتان چه کسی هستید. مثلا یک دختری ازدواج کرده و به انسان غرغرو و بداخلاقی تبدیل شده، ولی همین دختر با آدم دیگری خوش اخلاق و خوش برخورد و مهربان است.
واقعیت این است که این خانم هر دوی آنهاست. مورد خوب کسی است که دکمه هیولا شدن ما را نزند. ما در بحث سایه های شخصیت می گوییم هر کسی یک هیولایی دارد. یکسری آدم ها هیولای ما را بیدار می کنند. گرچه ما خودمان هم باید خوددار و خویشتن دار باشیم که این هیولا را اسیر کنیم.
این هیولا ممکن است جنبه میل به خیانت، عصبانیت یا ... هر چیز دیگری باشد. شاید بپرسید اصلا مورد خوب با این همه ویژگی پیدا می شود؟ جواب همانی است که گفتیم. باید مورد به مورد و دوطرفه بررسی کرد.
باید دید این دختر خوب در شرایط زندگی پسر من و در مواجهه با او خوب هست یا نه؟ همه چیز بستگی دارد به اینکه او در چه محیطی قرار بگیرد. مثل مواد شیمیایی که در محیط های متفاوت، عملکردهای مختلفی دارند. بعضی آدم ها وقتی در زندگی ما هستند شاعر و لطیف می شویم، حالمان خوب می شود. یعنی آن آدم دکمه خوبی های ما را زده ودست روی حالت های خوب ما گذاشته. وسواس و کمال گرایی در این زمینه بحث خطرناکی است. جمع بندی اینکه باید مورد خوب و مورد خوب من با هم جمع بشود.
بعد با او معاشرت کنیم و صحت و سقم این خوب بودن را بسنجیم؛ چرا که ازدواج یک خاصیتی دارد که از آدم ها اسطوره زدایی می کند. شما با بهترین شخص هم که ازدواج کنید، بعد از شش ماه برایتان عادی می شود. ازدواج مجاورتی را فراهم می کند که چیزهای خوبی دارد، مثل فهم همدیگر. مثلا اینکه تو دنیای همسرت را 55 درصد می فهمی، با ذکر این نکته ضروری که اقتضای همسر بودن این است که تا حدودی همدیگر را نفهمید. انتظار بیش از این ممکن است خطرناک باشد.
همه اینها تاکید می کند که باید در مورد خودمان فکر کنیم و ببینیم چه می خواهیم؟ شاید تعاریف کلی مورد خوب برای شما فاجعه باشد؛ چرا که ازدواج آن چهره زیبای دست نیافتنی را از بین می برد. به این علت، مورد خیلی خوب هم بعد از یک مدتی معمولی می شود.
بعضی آدم ها عرضه و جنبه یک مورد معمولی بودن و داشتن یک چنین موردی را ندارند. کسی که ازدواج خیلی برایش گنده است، خود به خود مورد ازدواج هم برایش خیلی مهم می شود. بنابراین سقوط احتمالی اش هم خیلی برایش خطرناک و پرریسک می شود.
کسی که کوچک است، ازدواج را یک فرصت و تغییر فاز در زندگی می داند، در حالی که ازدواج فقط همراه شدن با یک نفر دیگر است. کسی مثل خود ما که بلد نیست معجزه بکند. اینطوری هم نیست که داشتن قیافه زیبا برای همه مورد خوب باشد. ممکن است قیافه مورد خوب شما معمولی باشد اصلا باید جنبه چیز خوب داشت. پول خوب است ولی یکی را خوشبخت می کند و کسی که جنبه اش را ندارد، بدبخت.
چه موردهایی خوب هستند؟
موردی که در زندگی در مجموع آدم چند عرصه ای باشد. کسی که نسبتا تعادل دارد. کمی دنیای درس، کمی دنیای کار، کمی دنیای کتاب و ... را تجربه کرده باشد و تعادل و هدف داشته باشد. انسانی که فقط به ازدواج به تنهایی فکر نکرده باشد. فقط فکر نکرده باشد به زن بودن و شوهر بودن. به پدر و مادر شدن فکر کرده باشد، به همه چیزهای دیگر آینده مشترک، کسی که برای زندگی اش نقشه داشته باشد. کسی که در خانواده خیلی از او انتقاد نشده باشد.
در عین حال، جذابیت داشته باشد. توی ذوق نزند. رفتارهایش از جنس حیا باشد. این مورد به پرحرفی و کم حرفی هم نیست، به این است که بداند چه حرفی را چه وقت و کجا به طرف مقابل بزند. کلا اهل ایمان بودن خوب است. باید حداقل خصلت های معنوی و اخلاقی را داشته باشد و از همه مهمتر، وسواس رفتاری نداشته باشد. اجازه بدهید تعریف «مورد خوب» را کمی اختصاصی کنیم.
مورد خوب مردانه: داشتن رشد اجتماعی متوسط به بالا، تا حدی شرایط اشتغال و درآمد، سن حدود 25 سال. (البته این نظر من است.) کسی که بند نافش را از پدر و مادر بریده و استقلال داشته باشد. به بهانه احترام، از پدر و مادر اطاعت بی چون و چرا نداشته باشد. کمی از محل خودش بیرون آمده باشد و تجربه زندگی داشته باشد.
مورد خوب زنانه: از عالم دخترانگی فاصله گرفته باشد. به جای امیدهای وهمی و خیالی، امیدهای واقعی داشته باشد. تا حدی استقلال اقتصادی و اجتماعی داشته باشد. دخترهایی که خیلی استقلال فردی دارند، سازگاری زناشویی با آنها آسان نیست.
چگونه یک رابطه برای زندگی مشترک سر می گیرد
واقعیت این است که ما به طورمثال برای سفر، می توانیم چند الگو داشته باشیم؛ یکی اینکه در تور ثبت نام کنیم که هم خوش می گذرد و هم همه کارها را خودشان انجام می دهند. دوم اینکه خودت برنامه ریزی کنی و مقصد و راه را مشخص کنی و ...؛ حالا اگرج کسی بگوید اتوبوسی برو و فقط به اندازه رفتن و رسیدن به مقصد پول ببر و برای بازگشت پولی نداشته باش و فقط از خلاقیت خودت برای جور کردن راه برگشت استفاده کن، این حالت سوم برای همه ترسناک و سخت است.
حالا ما برای انتخاب همسر هم چند سبک داریم؛ یکی اینکه پدر و مادر کسی را انتخاب کنند و به خواستگاری برویم. در این شرایط برای اولین بار طرف را می بینید و اگر خوشتان آمد چند جلسه دیگر هم ادامه پیدا می کند و بعد در پروسه های نامزدی و ازدواج قرار می گیرد.
این مراحل برای باز شدن یخ بین دو طرف و آشنایی بیشتر انجام می شود اما برای با هم آغاز کردن وبا هم ماندن هنوزسبک های قابل قبول برای همه به دست نیامده. کاری که نیاز به اختراع ندارد. شاید به طور مثال، به این بیت شعر از شاهنامه حکیم فردوسی در توصیف یک همسر خوب توجه بیشتری بکنیم: «دل آرای و با رای و با ناز و شرم / سخن گفتن خوب و آوای نرم»
ریزه کاری های ارتباط در محیط دانشگاهی
بررسی یک «مورد» دانشگاهی
رفتار گروه های تک جنسیتی در محیط های مختلط در مقایسه با محیطی با جنس موافق تفاوت می کند. رفتارها ملایم تر و اجتماعی تر می شوند. اگر در محیط های صرفا مردانه دقت کنید، می بینید که محیط های خشنی هستند. این موضوع برای محیط های زنانه هم صادق است اما در محیط های مختلط، خانم ها و آقایان به آرامی و ملایمت در کنار هم کار می کنند.
مشکلی به نام شناخت های ناقص
این خوب است که هر دانشجویی در مورد ابعاد ذهنی و شخصیتی جنس مخالفش بررسی و مطالعه کند. این کار با پرس و جوها و آمارگیری های دبیرستانی ها اشتباه نشود. من به عنوان یک دختر در دانشگاه فرصت دارم بفهمم مردها در چه تیپ هایی هستند و چه خصوصیات و عاداتی دارند بدون آنکه وارد فضاهای گارد شوم.
البته ممکن است شناخت هایی هم حاصل شود اما این شناخت ها اکثرا ناقص هستند چونه منحصر به کلاس و دانشگاه است. بر اساس همین شناخت های ناقص ارتباط هایی سر می گیرد که هر دو طرف به همان میزان آسیب می بینند.
موضوع اول در شناخت، اول مشاهده گری است. ما اول باید خوب مشاهده کنیم و اگر دچار پس لرزه یا زلزله شدیم، هضمش کنیم. مثلا متوجه شویم جذاب نیستیم و دیده نمی شویم. خیلی از پسرهای دبیرستانی با فهمیدن این موضوع پرخاشگر می شوند. بعضی افراد هم پی شعر و شاعری می روند و منزوی می شوند. ترم های اول دانشگاه فرصت خوبی برای روانشناسی جنس مخالف و مقایسه مطالعات با واقعیات است.
یک چهره روتوش شده داریم
از جنبه ای دیگر، موقعیت استادان موقعیت برتری است و چهره ای که دانشجویان از استادانشان می بینند، چهره خیلی روتوش شده ای است. بنابراین بعید نیست که علاقه مندی یکطرفه ای بینشان ایجاد شود. روابط معلم و شاگرد یک فرزند دارد و آن رشد دانشجو است.
این فرد نباید به وسیله یکسری علاقه مندی های شخصی سقط شود. موقعیت آن استاد باید تفکیک شود. دانشجو با جایگاه و سواد آن استاد طرف است نه با شخصیت فردی او. گاهی دانشجو جذب قاطعیت آن استاد می شود، یا در سطح خیلی پایین تر جذب چهره آن استاد می شود. از نشانی های این علاقه، به هم ریختگی، اشتغال ذهنی، حضور مدام در کلاس آن استاد و گفت و گوهای خیالی و خیلی نشانه های دیگر است.
اگر رابطه ایجاد بشود، بعد از چند ماه به هم می ریزد. چون نه تو دیگر آن دانشجویی هستی که بلد نباشی، نه او استادی هست که همیشه آنقدر بلد باشد که تو را شاگرد خودش نگه دارد. مشکل دوم این است که بقیه افراد وقتی متوجه این موضوع می شوند، احساس خیانت بهشان دست می دهد، در حالی که اینطور نیست اما این احساس به هدف اصلی آن کلاس ضربه می زند.
برعکس این موضوع، یعنی شیفتگی استاد به شاگرد هم وجود دارد. معلم ها فرعون هایی هستند در سرزمین های کوچک. من در جایی قرار دارم که همه به من نیاز دارند. به آنها درس و نمره می دهم و بالاخره این موضوع خلأهایی از شخصیت من را پر می کند.
خیلی اوقات تجربه قدرت به انسان این حس را می دهد که افراد زیر قدرتش را به خود وابسته نگه دارد. زیاد دیده شده که استادان میانسال برای ترس از پیری و نگرانی از دوران جوانی با دانشجویانشان ارتباط صمیمی تر از معمول برقرار کنند.