چه دوس دارین
معماري روانشناسی طنز تجارت آینده زندگی
 

شیطان به جلد شیرین و فرهاد می رود "طنز زندگی!"

من که بعید می دانم تنابنده ای پیدا بشود و حداقل یک بار هم که شده این جمله «پدر عشق و عاشقی بسوزد!» را در زندگیش نگفته و صد البته پشت بندش سری تکان نداده و آهی جانسوز از اعماق وجودش برنیاورده باشد!

گیرم، شما لب به اعتراض بگشایید و چشمهایتان را بدرانید که: نه بابا، ما که اصلاً توی این خط و ربطها نبوده و نیستیم و محال است لحظه ای به این چیزها فکر کرده باشیم؛ چه برسد به اینکه جمله ای بر این منوال و سبک و سیاق و یا در این حول و حوش بر زبان آورده باشیم!حالا اگر زیاد اصرار دارید و یا اگر به قول معروف حسابی دو آتشه باشید، حرفی نیست و زیاد پاپیچتان نمی شوم. فقط چنانچه به تیرج قبایتان برنخواهد خورد لطف نموده و کمی به عقب تر برگردید و بروید توی نخ سالهای گذشته تان و بخصوص سری بزنید به آن دورانی که شور و شر و حال و هوایی داشته و سر و گوشتان به قول معروف می جنبید و گاه گاهی فیلتان یاد هندوستان می کرد.

آن وقت خواهید دید که ای داد و بیداد، شمایی هم که محکم و استوار و رسوخ ناپذیر در مقابل دم گرم عشق و عاشقی سر فرود نمی آوردید؛ همچی بفهمی نفهمی لبخندی از سر عنایت نثار فرموده اید!

باری، شما صلاح کار و بارتان را بهتر می دانید و من هم فضول روزگار کام و ناکامیتان نیستم و اصلاً منظورم از این حرفها چیز دیگری است.

من می خواهم بگویم تا بوده و بوده، بالاخره در هر دوره و زمانه ای، عاشقانی سینه چاک و دل خسته قد برافراشته اند و چون به وصالشان نایل نمی گشتند، فی الفور به یاد عاشق و معشوقهای نامی و زبان در کرده ورد زبانها می افتاده اند و از یاد شوربختیهای آنان دمی به تسلی می افتادند و یا گرومبی توی سرشان می کوبیدند: که ای دل غافل، اگر ما به وصل یار نایل نگشتیم آن بدبختها هم دست کمی از ما که نداشتند، هیچ، بسی بدبخت تر بودند.

بعد می رفتند سراغ کتابها و دوباره و سه باره و ده باره، مصیبتها و پیچ و خمهای بی مروت این راه را مرور می کردند و دِ حالا اشک نریز پس کی اشک بریز!

و باز می دیدند نخیر، کتاب هم افاقه نمی کند. پس هر روز اول صبح و خروسخوان تا که از خواب بلند می شوند، دست و روی نشسته و اول بسم اللهی، چهار زانو به فکر فرو می روند و چپ و راست آه می کشند شاید که ریشهای دلشان اندکی رو به بهبودی نهد!

از آن طرف، حسابش را بکنیم، مگر ما چند عاشق و معشوق با کرّ و فرّ و بی مثل و مانند و زبانزد داریم. اول و آخرش را حساب بکنید و خوب بتکانید، شاید تعدادشان از تعداد انگشتان دست تجاوز نکند. یک لیلی و مجنونی و یک شیرین و فرهادی و خسرو و شیرینی و چندتایی فله، اینور و انور !بنابراین عاشق شکست خورده ما چنانچه در زمره جنس ذکور باشد، می رود سراغ عکس لیلی و شیرین و اگر از طایفه اناث باشد، که عکس فرهاد و خسرو را قاب می کرد و با میخ بالای سرش می کوبد. اما، خودمانیم، تا به حال شده شما عکس واقعی این عشاق نامدار را در جایی یا در کتاب و مجله ای دیده باشید؟ (به گمانم طرح و اتودی و یا زیراکسی از شکل و قیافه شان کسی ندیده باشد، چه برسد به عکس سیاه و سفید و یا 4×6 و 12×9 و بالاتر و رنگی و لیزری و امثالهم) بنابراین مسلما جوابتان منفی است.

پس شک نداشته باشید، عاشق و معشوقهای موضوع بحث خودمان، الکی عکس یار خودشان را قاب می گرفتند و برای اینکه از دم عاشقیشان دنیایی بسوزد به این و آن می گفتند این مثلاً فرهاد است یا شیرین است! طرف هم که در تمام عمرش دک و پوز آن نامداران را ندیده بود به نشانه همدردی سری می جنبانید و با صدایی غمناک زیر لبی می گویند: «آخیش، بمیرم براشون، طفلکیها، چه عاشق و معشوقهایی بودند! اگر دستم به آن آدمهای شقی برسد که نگذاشتند این جوانهای ناکام به کام شوند؛ می دانم باهاشان چکار کنم.»خواهران و برادران گرامی و عشاق ناکام گذشته و حال و آینده!

غرض از این همه مقدمه چینی و صغری کبری کردنها، رسیدن به اینجا بود که خیالتان تختِ تخت باشد، منم همچون شما هرگز قیافه این عشاق نامدار را که ندیده ام، هیچ، چنانچه در کوچه و خیابان و کوی و برزن بهشان بربخورم، بی خیال از کنارشان رد می شوم و راهم را می کشم می روم آن طرف خیابان. انگار نه انگار که اینها همانهایی هستند که صفحه ها در اوصافشان سیاه کرده اند و چه جوهر و مرکبهایی که در وصفشان بر کاغذ نخشکیده است!

بنابراین تمام ماجرایی که مربوط به نفوذ شیطان لئیم در جلد شیرین و فرهاد (از بزرگان عشق و عاشقی و معروف و مشهور نزد عام و خاص) می باشد و حال برایتان مو به مو تعریف می کنم، بی رؤیت چهرگان این دو عزیز شریف بوده و روراستش، همین طوری صدایشان از گوشم گذشته است. اما اصل قصه:

روزی، روزگاری، شیطان بدریخت و شمایل و اکبیری (که معرف حضور همگان می باشد) خمیازه ای کشیده و دوربین می کشد. از بخت بد شیرین و فرهاد صاف توی دوربینش نشستند. شیطان بشکنی زده و پیش خود می گوید: جانمی جان! اینها همانهایی هستند که پی شان می گشتم.

پس دوربینش را کناری گذاشت و بال بال زنان خود را مثل برق و باد در طرفة العینی به آن دو بخت برگشته از همه جا بی خبر می رساند. سپس خودش را باریک کرده و همچون یک جوجه تیغی نابکار، کم کم رسوخ می کند توی جلدشان، و زمانی که درست و حسابی توی جلدشان جاگیر می شود، شروع می کند به تیغ پرانی به این ور و آن ورش.

تا این می شود شیرین رو به فرهاد می کند و می گوید:

ـ فرهادجان، بسکه توی این کتاب نشستم و از جام جم نخوردم، به خدا پوسیدم. آخه تا کی همین طوری خشک بنشینم؟ نه هایی، نه هویی، نه سری، نه صدایی! آخه منم ناسلامتی آدمم. دلم می خواد هوایی تازه کنم. جانِ شیرین، بیا قبول کن و از توی این کتاب بزنیم بیرون. برویم ببینیم توی این دنیای به آن بزرگی چه خبراست. اگر هم دیدیم دنیا به مزاجمان سازگار نیست، جَلدی می دویم و تند برمی گردیم سر جای اولمان و تا آخر عمرمان از سر جایمان تکان نمی خوریم.

فرهاد که چون جان شیرین، شیرین را دوست دارد و هرگز به او جواب رد نداده است، می گوید:ـ شیرین جان، از تو چه پنهان، منم خود، حسابی خسته شده ام. قربان کلامت، چه خوب شد خودت پا پیش گذاشتی. این پا و آن پا می کردم و نمی دانستمچه جوری سر صحبت را باز کنم. باشد. می رویم سر و گوشی آب می دهیم. به قول تو اگر دیدیم جای اولمان بهتر است سر و ته می کنیم جای اولمان. قربان تو خانم چیزفهم! نشد، برمی گردیم و همین جا توی کتاب خودمان تا آخر عمر بیتوته می کنیم.

بعد با خوشحالی دست شیرینش را گرفته و دوتایی از کتاب می پرند بیرون. همین که پایشان به دنیا باز می شود، نفس عمیقی کشیده و هوای دور و

اطرافشان را تا آنجایی که جا دارد توی ریه هایشان می کشند. شیرین که از ذوق و شوق، سر از پای نمی شناسد به فرهاد می گوید:

ـ فرهاد عزیزم، حالا کجا برویم. ما که جایی نداریم تا تویش زندگی کنیم.

فرهاد که سینه را جلو داده است با غرور مردانه اش جواب می دهد:

ـ فکر اونشم کردم. می ریم خونه بابای من.

شیرین تا که این حرف را می شنود یکی از آن نگاههای معروفش را به علامت تشکر و سپاسگذاری نثار فرهاد می کند و می گوید:

ـ وای، چه عالی! چقدر فکر تو خوب کار می کنه. پس بیخود نبوده من عاشق و کشته مرده تو شده ام!

بگذریم، و به این ترتیب آن دو دلداده به طرف خانه پدر فرهاد روانه می شوند.

چند روزی را در آنجا برای خود حسابی خوش بودند و می خوردند و می خوابیدند تا اینکه شبی، زمانی که می خواستند بخوابند، شیرین سر در گوش فرهاد برد و گفت:

ـ فرهاد، امروز که تو خونه نبودی شنیدم مادرت به پدرت می گفت: آخه اینا تا کی می خوان اینجا بمونن؟ مگه چشم ندارن ببینن چه اوضاعیه، چرا دیگه نمی رن پی کار و بارشون؟

از این حرف فرهاد یکه ای می خورد و در فکر فرو می رود. شیرین پشت بندش می پرسد:ـ خوب، نظرت چیه، چیکار می کنیم؟

فرهاد سر بلند کرده و می گوید:

ـ خیالی نیس، فکر اینجاشم کردم. چند صباحی هم می رویم خانه پدر و مادر تو.

شیرین همراه با لبخند شیرینی با خود می گوید:

ـ آه، چه عالی!

چه دردسرتان بدهم، فردای آن روز، آن عشاق زبان در کرده و نامدار، همچون دو پرنده سبکبال، عزم خداحافظی از خانه پدر مادر فرهاد کرده و عازم خانه پدر و مادر شیرین شدند. اما، چند روزی را که در آنجا به خوبی و خوشی می گذرانند، شیرین به گوش فرهاد می رساند که پدرش غریده است: من دختر شوهر ندادم تا برگردد سر جای اولش و زیر بغلم بنشیند و پُر رو کرده، یک نان خور اضافی هم یدکی با خودش بیاورد.

کار به اینجا که می رسد آن دو کم کم حالیشان می شود آمدن توی دنیا و زندگی کردن با آدمیان آن طوری هم که فکر می کردند کار سهل و ساده ای نیست. بنابراین به چاره جویی می افتند تا یک گل جا از خودشان داشته باشند.آن قدر فکر کردند و فکر کردند و حرف زدند و حرف زدند، تا به این نتیجه رسیدند که باید آستینهایشان را بالا زده و هر جوری شده اطاقی برای خودشان دست و پا کنند. با قرض و قوله و کلی منت و بعد از کلی دوندگی، عاقبت اطاقی در حد و حدود پولشان در حومه شهر و در ارتفاع 1800 متری از سطح دریا پیدا کردند.

جانم برایتان بگوید، شیرین خانم که داشت حساب کار دستش می آمد و از رؤیاهای شیرینش عقب نشینی کرده بود؛ در اطاق سرد و خالی زانو به بغل گرفته و در اندیشه ای سخت فرو می رود. اما آقای فرهاد که تحمل این حالت شیرینش را نداشت، نگران و مضطرب می پرسد:ـ هان! ترا چه شده است، شیرینم؟

شیرین تا این کلمات محبت آمیز را می شنود، آماده می شود تا بزند زیر گریه که فی الفور به یاد می آورد فرهاد تحمل دیدن گریه اش را ندارد و گریه شیرین همان و هجوم فرهاد به طرف طناب دار و حلق آویز کردن خود همانا! بنابراین با سختی بسیار گریه اش را فرو خورده و می گوید:

ـ خوب، خودت که می بینی، این که گفتن ندارد!

فرهاد با اراده ای پولادین بار دیگر سینه مردانه اش را جلو داده و با صدایی کلفت کرده می گوید:

ـ فکر اونجاشم کردم!

شیرین از جایش می جهد:

ـ چه فکری، فرهادجانم؟

ـ از فردا می افتم پی مسافرکشی!

و از فردایش، دوباره افتادند پی قرض و قوله و منت از این و آن تا که پول ماشین قراضه ای را گرد آوردند و فرهاد شد مسافرکش مردم.

این که می شود از آن زمان به بعد، فرهاد نیمه های شب خسته و کوفته از مسافرکشی می رسید خانه ـ که در آن وقت بی وقت شیرین بهتر از جانش، در خواب ناز فرو رفته ـ اما وضعشان بفهمی نفهمی سر و سامانی گرفته و کم کم شروع کردند به خرید اسباب و اثاثیه ای و خرت و پرتی برای خودشان.

شیرین هم که دیگر آن دختر چشم و گوش بسته توی کتابها نبود، زنهای در و همسایه و شهر و سر و وضع و مال و منال و زندگیشان را می دید، پیش خود می گفت: به به، چشمم روشن، چرا باید منی که شیرین مشهور و بی مثالم که هر مردی توی خوابش آرزویش را دارد؛ وضعش این طوری بی ریخت باشد؟ ... همه اش تقصیر این فرهاد بی عرضه و بی دست و پاست. حالا می دونم چکارش کنم ...

از آن طرف، فرهاد هم که تا قبل از این فقط شیرین خانم را می شناخت آن هم توی کتابها؛ حالا با هر چرخی توی شهر دهها شیرین ـ و شاید توی دلش می گفت صد بار بهتر و خوش آب و رنگتر از شیرین خودش ـ به چشمش می نشست. پیش خود می گفت:

ـ ای بابا، ما رو ببین دلمان را خوش کرده بودیم به این خاله شیرینمان و فکر می کردیم خدا یکی و زن یکی و آن زن هم فقط، شیرین خودمان. بیا، شهر شیرین بارونه ... زیر هر سنگی رو برمی داری یه شیرین روبه رویت سبز می شه ... ای بخشکی شانس ... بدجنس، نمی گذاشت از توی کتاب بیام بیرون؛ می ترسید چشمم به این شیرینها بخوره و هوایی بشم ... حالا هم که برام یاد گرفته نق می زنه و غر غر می کنه ... یه روز می آرمش توی شهر و خوب می گردونمش تا پُر دلش بدونه شهر پر از شیرینه، این شیرین نشد یه شیرین دیگه ... واله، ما رو ببین عمر و جوونیمونو به پای کی هدر دادیم، فکر می کنه خانم تحفه نطنزه!

چه دردسرتان بدهم، شیرین خانم با آن فکرها و آقافرهاد با این فکرها، توی دلشان برای هم خط و نشان می کشیدند تا آن شب سرنوشت ساز در رسید که فرهاد آمد خانه.

طبق معمول نصفه های شب بود و فرهاد با سگرمه های تو هم و شیرین با توپ پر برخلاف قاعده عشق و عاشقی، منتظر کمترین بهانه ای بودند تا بپرند به جان هم.

شیطان خودمان را هم می گویید راست راست نشسته بود و در شوق و اشتیاق به جان انداختن این دو عاشق و معشوق سابق می سوخت و لحظه شماری می کرد. شیطان سر عاشق خور دو بهم زن، ناخنک می کشید و گاهی توی گوش این و گاهی توی گوش آن چیزی می گفت. خلاصه، دل توی دلش نبود تا هر چه زودتر جنگ و مرافعه راه بیفتد و خودش بنشیند گوشه ای و سیر دلش تماشا کند.

بالاخره این شیرین بود که طاقت نیاورده و با توپ پر گفت:

ـ آهای فرهاد، تا فردا فرصت داری برام یه دست ظروف چینی 260 تیکه بخری. خریدی که خریدی و گرنه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی!

فرهاد تا این را شنید گر گرفت و مثل ببر زخم خورده به طرف شیرین براق شد و بدین ترتیب بود که در تاریخ نوشته اند برای اولین بار میان این دو عاشق و معشوق افسانه ای، آنچه نباید گفته شود گفته شد و آنچه نباید رد و بدل شود رد و بدل شد.

در اینجا اجازه می خواهم به حرمت تمام عشق و عاشقهای توی دنیا از بیان چند و چون کلمات و جملات گفته شده صرف نظر بنمایم تا که شاید این حرمت سر جایش بماند و لکه دار نشود.

باری، آن دو پس از یک دعوای مفصل و جانانه و چنگ و دندان نشان دادن به هم، برای اولین بار در زندگی عاشق و معشوقیشان، قهر کرده و رفتند خوابیدند. و از آن شب به بعد هم

در قهر و ناز به سر می بردند تا که خورد و فرهاد بخت برگشته تصادف کرد و ماشین زوار در رفته اش بالکل از حیّز انتفاع خارج شد.

این که شد به اجبار شروع کردند به فروختن خرت و پرتهای زندگیشان و دوباره وضعشان مثل اول و بدتر از روز اول شد.در همین شش و بش فقیری و نداری بود که یک شب شیرین رو به فرهاد کرد و گفت:

ـ فرهاد، می گم، یادش بخیر آن زمانهایی که توی کتابها بودیم و برای خودمان حسابی کیا بیای داشتیم و همه حسرتمان را می خوردند. مگه بد واسه خودمان خوش بودیم؟ بر شیطان لعنت که پاپیچمان شد و مجبورمان کرد سر از دنیا در بیاوریم!

فرهاد که بعد از مدتها لبخندی به لب می آورد گفت:

ـ آی گفتی، شیرین جان. منم روزی صد مرتبه این شیطان بی دین و ایمان رو لعن و نفرین می کنم. همین شیطان بود زیر پایمان نشست و وسوسه مان کرد از توی کتاب بیاییم بیرون.

شیرین که می دید کم کم دارند همان شیرین فرهاد سابق می شوند، گفت:

ـ حالا چی می گی؟ موافقی برگردیم سر جای اولمان؟

ـ البته، شیرین جان بهتر از جانم.

و بدین گونه آن دو دستهای هم را گرفته، چشمها را بسته و جستی زده و خزیدند توی کتاب، سر جای اولشان و تا آخر عمر به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند.

پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:گیر دادن بچه به باباش, :: 1:23 ::  نويسنده : aghil

 «بابا جون؟»

«جونم بابا جون؟»

«این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟»

«خب... خب... خب حتما این‌جوری راحت‌تره دخترم.»

«یعنی با لباس راحتی سختشه؟»

«آره دیگه، بعضی‌ها با لباس راحتی سختشونه!»

«پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟»

«.......هیس بابایی، دارم فیلم می‌بینم.»

« باباجون، کم آوردی؟!»

«نه عزیزم، من کم بیارم؟ اصلا هر سوالی داری بپرس تا جواب بدم.»

«خب راستشو بگو چرا این خانمه با مانتو خوابیده بود.»

«چون خانم خوبیه و حجابشو رعایت می‌کنه.»

«آهان، پس یعنی مامان من خانم بدیه؟»

«نه دخترم، مامان تو هم خانم خوبیه.»

پس چرا بدون مانتو می‌خوابه؟»

«خب مامانت این‌جوری راحت‌تره.»

«اون آقاهه هم چون می‌خواسته حجابشو رعایت کنه با کت و شلوار خوابیده بود؟»

«نه عزیزم، اون چون خسته بود با لباس خوابش برد.»

«پس چرا خانمش که خیلی هم خانم خوبیه بهش کمک نکرد لباسشو در بیاره؟!»

«چون می‌خواست شوهرش روی پاهای خودش بایسته.»

«واسه همینه که شما نمی‌تونید روی پاهای خودتون بایستید؟»

«عزیزم مگه تو فردا مدرسه نداری؟»

«داری می‌پیچونی؟»

«نه قربونت برم عزیزم، اما یه بچه خوب که وسط فیلم این‌قدر سوال نمی‌پرسه؛ باشه عسل بابا؟»

«اما من هنوز قانع نشدم.»

«توی این یک مورد به مامانت رفتی؛ خب بپرس عزیزم.»

«چرا باباها توی تلویزیون همیشه روی مبل می‌خوابن؟»

«واسه اینکه تخت‌خوابشون کوچیکه، دو نفری جا نمی‌شن.»

«خب چرا یه تخت بزرگتر نمی‌خرن؟»

«لابد پول ندارن دیگه.»

«پس چرا اینا دوتا ماشین دارن، ما ماشین نداریم؟»

«چون ماشین باعث آلودگی هوا می‌شه، ما نخریدیم عزیزم.»

«آهان، یعنی آدما نمی‌تونن هم‌زمان دوتا کار خوب رو با هم انجام بدن؛ اون آقاهه و خانومه که حجابشون رو رعایت می‌کنن، باعث آلودگی هوا می‌شن، شما و مامان که باعث آلودگی هوا نمی‌شین حجابتون رو رعایت نمی‌کنین؛ درست گفتم بابایی؟»

«آره دخترم، اصلا همین چیزیه که تو می‌گی، حالا می‌شه من فیلم ببینم؟»

«باشه، ببین بابایی اما تحت تاثیر این فیلم‌ها قرار نگیری بری ماشین بخری‌ها، به جاش برو به مامان یاد بده حجابشو موقع خواب رعایت کنه که تو این‌قدر موقع جواب دادن به سوالاتم خجالت نکشی!»

 



 

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:دوست میدارم , بی تو هرگز, :: 23:46 ::  نويسنده : aghil

ا

 

 

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:در امتداد لحظه هام"تنها تو هستی روبروم, :: 23:44 ::  نويسنده : aghil

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

در امتداد لحظه هام"تنها تو هستی روبروم

                      

آرامشه قلبه منی"ای منتهای آرزوم


              با تو دارم به خدا آرزوی زندگی


              عاشقه روی تو هم در کمال بندگی

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 23:38 ::  نويسنده : aghil

خداوندا


خداوندا اگه روزی بشر گردی زحال ما خبر گردی


 پشیمان می شوی از قصه ی خلقت از این بودن از این بدعت


زمین و آسمان را کفر می گویی.نمی گویی


اگر روزی از ان عرشت برون آیی لباس فقر پوشی و


برای تکه نانی برونت را غرورت را بریزی پای نامردان

 

زمین و اسمان را کفر می گویی نمی گویی

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 23:15 ::  نويسنده : aghil

 

عشق یعنی مادر
صبر یعنی یک زن
مهر یعنی دختر
نور یعنی خواهر
هرچه هستی عشق،صبر،مهر یا نور

 

Image By Fotos.Blogfa.Com 


 

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : aghil

تو بر لبان سرد من سرود عاشقانه ای
برای پر گشودنم تو بهترین بهانه ای
امید آخرین من!خیال دلنشین من!
بهار سبز من تویی که با گل و جوانه ای
به آسمان چشم من تو شطی از ستاره ای
به لاله زار سینه ام تو موجی از جوانه ای
به هر چه می رسم تویی!نمی روی زخاطرم
به هر کجا که می روم تو یی که در میانه ای
از آسمان اطلسی شبی دوباره می رسی
که نذر عاشقان کنی سلام عاشقانه ای
شکوه دفتر غزل!مرا به خلسه ات ببر
طلوع شعر من تویی که شور هر ترانه ای
تو ای شکوفه ی نگاه!در این زمانه ی گناه
چو لحظه های پاک من غریب و شاعرانه ای
برای عشق و آشتی تو اولین نشانه ای
برای مهر ودوستی تو آخرین اشاره ای!!..

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 23:12 ::  نويسنده : aghil

درس زندگی

1- به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد... به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد... و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد...

2 - هوس بازان کسی راکه زیبا می بینند دوست دارند... اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا می بینند...

3- وقتی در زندگی به یک در بزرگ رسیدی نترس و نا امید نشو... چون اگه قرار بود در باز نشود جای آن دیوار می گذاشتند...

4- آنچه که هستی، هدیه خداوند است و آنچه که خواهی شد، هدیه تو به خداوند... پس بی نظیر باش. ..

5- شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار دیگران در آن نباشد...

6- بدبختی تنها در باغچه ای که خودت کاشته ای می روید...

7- وقتی زندگی برایت خیلی سخت شد به یاد بیاور که دریای آرام، ناخدای قهرمان نمی سازد. ..

8- هر اندیشه ی شایسته ای، به چهره انسان زیبائی می بخشد...

9- قابل اعتماد بودن ارزشمند تر از دوست داشتنی بودن است. ..

10- نگو: شب شده است. .. : بگو صبح در راه است

چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:, :: 23:9 ::  نويسنده : aghil

دلگیرو خسته ام

این روزها دلگیرو خسته ام
از دنیایی که گاه رویدادهایش در گنجایش تفکر من نیست
واز انسانهایی که دورنگی وجودشان به گریه وا میداردم

زمان در گذر است ومن در هجوم افکار هرزور
به دنبال آرامشی هستم که در من همچون نوای سازی شکسته است

مهربان!!..
مرا به نوایی میهمان کن
بگذار رنگ محبتت روزهایم را رنگی کند

و باد خستگی هایم را با خود ببرد
می خواهم همه بدانند

این روزها هنوز هم !!.. معجزه رخ می دهد....

شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 17:45 ::  نويسنده : aghil

اگر من هنوز ازدواج نکرده ام… !!!

 

 

یادداشت های یک دختر : اگر من هنوز ازدواج نکرده ام… !!!

  

تقصیر ساعت کاری ام است که صبح خروسخوان می رو

م و صلاة ظهر می آیم و شانس دیده شدن را از دست می دهم!

 

یادداشت های یک دختر : اگر من هنوز ازدواج نکرده ام… !!!

 

اگر من هنوز ازدواج نکرده ام… !!!

 

 

تقصیر خواهرم است که از شوهرش طلاق گرفت و باعث شد نظر همه نسبت به ما عوض شود!
تقصیر بابا است که آن قدر پول ندارد که چشم ملت در بیاید!
تقصیر مامان است… مگر نمی گویند مادر را ببین دختر را بگیر؟!
تقصیر پسرعموست که نفهمید عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان ها بسته اند!
تقصیر استادمان است که جلوی همه به من ابراز علاقه کرد و باعث شد دیگر کسی جرات نکند از من خواستگاری کند!
تقصیر مادر شوهر عمه است، می دانم که بختم را او بسته!
تقصیر پسر همسایه دست راستی است که به خودش اجازه داد از من خواستگاری کند!
تقصیر پسر همسایه دست چپی است که به خودش اجازه نداد از من خواستگاری کند!
تقصیر تلویزیون است که توی همه سریال هایش همه جوان ها ازدواج می کنند و اصلا به مشکلات ما جوان های ازدواج نکرده نمی پردازد!
تقصیر مطبوعات است که توی مطالبشان همه جوان ها از هم طلاق می گیرند و مردم را نسبت به ازدواج بدبین می کنند! http://tabriz-patoogh.blogfa.com/
تقصیر دولت است که فکری برای حل بحران ازدواج جوان ها نمی کند!
تقصیر مجلس است که به جای سربازی اجباری، پسرها را مجبور به ازدواج اجباری نمی کند!
تقصیر مردم است که انقلاب کردند و باعث شدند مدارس مختلط جمع بشود!
تقصیر عراق است که کلی از پسرهای آماده ازدواج ما را به کشتن داد!
تقصیر انگلیس است، این که اصلا گفتن ندارد. همه می دانند که همیشه و همه جا کار، کار انگلیس است!
تقصیر کره زمین است که جوری نچرخید که من و نیمه گمشده ام به هم برسیم!
تقصیر قمر است که روز به دنیا آمدن من در عقرب بوده…

 

شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 17:11 ::  نويسنده : aghil

متن عاشقانه جدید و احساسی

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست…
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند

شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, :: 17:5 ::  نويسنده : aghil

مرد از مُردن است. زیرا زایندگی ندارد. مرگ نیز با مرد هم ریشه است.
زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است.
دُختر از ریشه « دوغ » است که در میان مردمان آریایی به معنی “شیر” بوده و ریشه واژه‌ی دختر “دوغ دَر” بوده به معنی “شیر دوش” زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود.
به daughter در انگلیسی توجه کنید. واژه daughter نیز همین دختر است gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و « خ » گفته می شده. در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت آمده است.
دوغ‌در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد.
اما پسر، « پوسْتْ دَر » بوده. کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود و آنان چنین نامیده شدند.
پوست در، به پسر تبدیل شده است. در پارسی باستان puthar پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است.
در بسیاری از گویشهای کردی از جمله کردی فهلوی (فَیلی) هنوز پسوند “دَر” به کار می رود. مانند “نان دَر” که به معنی “کسی است که وظیفه‌ی غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد.”
حرف “پـِ” در “پدر” از پاییدن است. پدر یعنی پاینده کسی که می‌پاید. کسی که مراقب خانواده‌اش است و آنان را می‌پاید. پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است. جالب است که تلفظ “فادر” در انگلیسی بیشتر به “پادَر” شبیه است تا تلفظ “پدر”!
خواهر (خواهَر) از ریشه “خواه” است یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است. خواه + ــَر یا ــار. در اوستا خواهر به صورت خْـوَنگْهَر آمده است.
بَرادر نیز در اصل بَرا + در است. یعنی کسی که برای ما کار انجام می‌دهد. یعنی کار انجام‌دهنده برای ما و برای آسایش ما.
“مادر” یعنی “پدید آورنده‌ی ما”.

جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, :: 21:20 ::  نويسنده : aghil

دوباره من خندیدم

 

من نگاه های  پر کینه را

زیر خاک های بی تفاوتی مدفون کردم

خواب ، آئینه  ی باورم را شکستم

از نردبان

اندیشه های زخمی پائین آمدم

پله های وصال را بالا رفتم

رشته عطر باورم گسست

به هوا گریخت

سایه ها دوره ام کردند

اما روشنی ها گفتن که بمانم

ماندم

گویا گریستم

از غمی که

گونه هایم را گز گز می کرد

فرار کردم

من لرزش غم را نمی خواستم

انعکاس خنده ی  تو

تمام باور من بود

به  شالیزار نگاهت دعوت شدم

که پر بود از نفس های باد

رقص شالی ها

دعوتم کرد به شب نشینی ستاره ها

عریانی نگاه شب

وحشت زده کرد چشمانم را

اما تلئلو ماه بی تاب بود

برای  ترانه ی آرام قدمهایت

باد  کافی بود

به انتظارش نشستم

گیسوی بلند شب را در دست گرفتم

افشان شده بود به انتظار باد

آیا ترانه قدمهایت را دوباره باد خواهد گفت؟

این زمزمه ای بود که مرتب

توی گوش شب می گفتم

شب خندید

من هم خندیدم

گوئی باد

موهای افشانش را قلقلک داده بود

و راز قدمهایت را آشکار

دوباره شب خندید

و من نیز

از دعوتی.....

که به شب نشینی ستاره ها شده بودم

و از ترانه ی آرام قدم هایت  

 دوباره من خندیدممممممم

                  

جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, :: 21:18 ::  نويسنده : aghil

به  آنجا  نگاه  کن

 

  

به  آنجا  نگاه  کن ، به دور دستها

همان  جایی  که  سایبان  خانه اش

پارچه ای  نیمدار  است  و 

سقف  خانه اش ، از تیرک های  چوب  باران خورده

و لالائی  مادرانش

زنگی  دارد  به  بلندای  آسمان  خدا

و نشینمن گاه  کودکش ، دامن گل گلی  اوست

 همان  جائی  که  

 پونه  سخن  می گوید  با  تو

 نهر باریک ، اما  آرام ،

لایت  می نوازد  برایت

و تو چون کودکی  بلند  پرواز ، گام  برمی داری

در دشت  لاله های  واژگونش

و من

عاشقانه می نویسم  برایت

از در چوبی

که  چوب هایش عمری  به  درازای

یک  قرن  دارد

و کلونش

نوای  به  قدمت ، صد ، خزان

گام هایم را آرام  می کنم

پشت  پرچین  پنهان  می شوم

دست  دراز می کنم  تا  ،

پیراهن چیتش را ، به دست  گیرم

اما

او همچنان  تند تر می دود

و  میان شالی ها  گم  می شود

 و  من  در حسرت  یه  نگاهش

دقیقه ها را ، نگاه می دارم .

به  آنجا نگاه  کن

همان جائی  که

سرمای   پائیز ،  شیشه های  مشمائی را بخار آلود کرده

و جای  انگشتان  کودک

مهر دلواپسی  را زده  ،  

همان  جائی  که

کتری  سیاه  شده  از دود هیزمها  ، با تمام توان،،،

حنجره اش  فریاد میزند که ،

باید  تا  صبح  قل قل  زند

که  مبادا ، صبح  شود  و مادر خواب  بماند

به  آنجا  نگاه  کن

همان جائی  که........................

                                            

جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, :: 21:16 ::  نويسنده : aghil

دریا

رو به دریا ایستاده ام

ساحل تبدار

به آغوش می کشد امواج دریا را

صدف ها در کنارت بی قرار جای دارند

همان جای که ناگه،،

 امواج وحشی ،،

می شکند سکوت دریا را

تو می خندی،،،،،،،،،،

به تلاطم موجها

که دزد شب شده  ،،

دزدیده آرامش دریا.

رو به دریا ایستاده ام

همان جائی که

که مرغان دریائی

نجوا می کنند با صخره

که ای داد ،، این چه رازی بود

میان امواج و این ساحل

چه وحشی ،، موجها سیلی می زنند

بر گونه  تبدار ساحل

که وقتی ساحل این چنین،

چشم به راه موجها ست

به ناگه صخره می خندد

و با آواز می گوید

این که تعجب  ندارد،،

وقتی ،، مادر می کشد

فرزند سر کش را به آغوش

رو به دریا ایستاده ام

همان جائی که.................

                                                  

جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, :: 21:12 ::  نويسنده : aghil

    ای آبی ترین نگاه  

              

نگاهم کن ای آبی ترین نگاه

سکوتت قصه ی دلواپسی دارد

دلت گرچه آرام است ولیکن                                        

             قاصدک

 برایت حرفها دارد                                               

             منم قاصدک .

 اسیر میان دستان باد

کجائی ای آبی نگاه                                                   

خدا برایت حرفها دارد

مدتیست سراغت را ز من می گیرد

برایت سلامها دارد                                                      

هنوز صدای تو می آید

ولی گویا ،

صدایت اندکی تردید دارد                                           

خدا ز یا د نبرده تو را

برای صبر هایت ،هزاران مژدگانی دارد

دلواپسی هایت را می شمارد هر روز

برایت ، خواب های طلائی دارد

ای آبی ترین نگاه

خدا برایت هر شب دعا می خواند

تا وقتی که تو بیداری

همنشین با سکوت و تنهائی                           

او برایت بلند بلند لالائی می خواند                               

تو نجوا می کنی با سکوت ،،

او برایت،،قصه شبانه می گوید

ای آبی ترین نگاه

خدا برایت بی قراری دارد                                                              

انتظار می کشد،، هر شب                   

که تو بکوبی، با مشت  به این در

ای آبی ترین نگاه

خدا برایت                                                     

یک سبد مهربانی و                                                                  

یک دنیا بخشش دارد

ای آبی ترین نگاه........      

                         

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:طنز ,خنده,عکس, :: 19:9 ::  نويسنده : aghil

 

.


 

.


 


 

 

 


 

 

 


 

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:عکس های طنز و دیدنی,عکس بامزه و خنده دار,عکس, :: 18:40 ::  نويسنده : aghil

عکس ها در حال لود شدن میباشند...  شکیبا باشید!
در صورتی که هر یک از عکس ها باز نشد بر روی آن راست کلیک کرده و گزینه Show Picture را بزنید.
 

عکس های طنز و دیدنی

عکس های طنز و دیدنی



عکس های طنز و دیدنی


عکس های طنز و دیدنی
 

شغل ها به طنز

 

حسابدار : کسی است که قیمت هر چیز را میداند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.

بانکدار : کسی است هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد.

مشاور : کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است.

سیاستمدار : کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.

اقتصاددان : کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد.

روزنامه نگار : کسی است که ۵۰% از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و ۵۰% بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی داند.

ریاضیدان : مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهی می گردد که آنجا نیست.

هنرمند مدرن : کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فروشد.

فیلسوف : کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند.

استاد : کسی است که کاری ندارد ولی حداقل می داند چرا.

روانشناس : کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد.

معلم مدرسه : کسی است که عادت کرده فکر کند که بچه ها را دوست دارد.

جامعه شناس : کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند ، او به مردم نگاه می کند.

برنامه نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند.


دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:اميد ی پسر سرطانی,امید, آینده,زندگی ,, :: 23:16 ::  نويسنده : aghil

 

اميد ی پسر سرطانی

اميد ی پسر سرطانی

اميد ی پسر سرطانی

 

 

اميد ی پسر سرطانی

فرهنگ ایرانی و افتخارات و امتیازات فرهنگی

 

جدا از افتخارات تاریخی، فرهنگ ایرانی از دو مشخصه بارز فرهنگی برخوردار است که به این فرهنگ هویتی ممتاز می دهد. این دو مشخصه، یکی «هنر و ظرافت در لذت» و دیگری « سطح بالای هیجان در زندگی» می باشد. فرهنگ ایرانی به شدت غنی است در تولید لذت، هنر و شادی، و مملو از ظرافت هایی است که بسیاری از فرهنگهای حاکم بر کشورهای پیشرفته فاقد آن هستند. ظرافت هایی که در راستای افزایش شادی و هیجان و در نتیجه لذت بیشتر بشر از زندگی تعبیه شده اند. از این ظرافت های فرهنگی می توان به شعر و ادبیات ایرانی و شهرت و نفوذ جهانی آن و یا به جایگاه طنز و موسیقی در فرهنگ ایرانی اشاره کرد. جدا از این هنرهای تجسمی و لذت های بصری جایگاه ویژه خود را در فرهنگ ایرانی دارد. از فرش ایرانی که در همه دنیا به زیبایی معروف است تا هنرهای میناکاری ،خاتم کاری ، منبت کاری ، معرق کاری و ده ها هنر دیگر ایرانی نشانگر علاقه قابل ملاحظه ایرانیان به زیبایی و ظرافت است .

عناصر اصلی فرهنگ ایرانی

 

نوروز و تقویم هجری شمسی: نوروز از جشن‌های باستانی ایرانیان است که امروزه در محدوده جغرافیایی فلات ایران یعنی در کشورهای ایران، آذربایجان، افغانستان، تاجیکستان، ترکمنستان، ازبکستان، قرقیزستان، قزاقستان و بخش‌های کردنشین کشورهای عراق و ترکیه و سوریه، در روز ۱ فروردین (۲۱ مارس) هرسال برگزار می‌شود. برگزاری جشن نوروز همچنین در زنگبار واقع در افریقای شرقی که در قدیم سکونتگاه ایرانیان مهاجر بوده رواج دارد. از جشن‌های متعددی که در ایران باستان مرسوم بوده، یا از جشن‌های اندکی که از آن عهد به یادگار مانده، هیچ یک به طول و تفصیل نوروز نیست. نوروز جشنی است که یک جشن کوچک‌تر (چهارشنبه سوری) به پیشواز آن می‌آید و جشنی دیگر (سیزده به در) به بدرقه آن. و نماد آن انداختن سفره هفت سین است.[۴] در تقویم جلالی روز اول سال طوری تنظیم می‌شده‌است که با اعتدال ربیعی همگام شود و در نتیجه سال‌ها ۳۶۵ یا ۳۶۶ روز داشته‌اند. تقویم رسمی ایران و تقویم رسمی افغانستان بر اساس تقویم جلالی ساخته شده‌اند ولی هم طول ماه‌هایشان و هم مبدأ تاریخشان با تقویم جلالی متفاوت است.

 

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:دوست دارم,عشق,زندگی,آینده, :: 23:25 ::  نويسنده : aghil

دوستت دارم

بهترین رویای من نسرینم سلام

موندم از کدوم قسمت عشق می تونم فرار کنم  

از تو که تمام دنیامی ؟ 

یا از خودم !

بگو چطوری می تونم بهت فکر نکنم ؟! وقتی که لحظه ایی خاطره ها تنهام نمی گذاره

آشنای آشنای من بگو چطور ؟

زیباترین و خوش بوترین گلهای باغ دلم رو برای تو دست چین می کنم 

و تموم لحظه هامو با خیال تو رنگارنگ !

بیا و مهتاب شبهای تنهاییم باش

بیا تا با تو ، آره نسرینم با تو به اوج خوشبختی برسم

 



 


ثانیه ها ...  

          دقیقه ها ...

                      ساعت ها می گذرن و من بازم منتظرم

 

 می خوام زندگی رو وقف لحظه های با تو بودن کنم

 

 وقف با خیالت به سر بردن ....

دلتنگم

 دلتنگ 

             بیا ...

                        بیا که بدون تو دلم باهام نمی سازه .....

دوستت دارم نسرینم تا بی نهایت

از تو که بی وجودت رویاها ناتمومه ؟

 

 فکر می کنی با خیالت به سر بردن آسونه ؟

 

فقط دوست دارم همش ببینمت

 

این روزا فکر کردن بهت هم دیگه برام کافی نیست

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 23:21 ::  نويسنده : aghil

http://www.myup.ir/images/07239436827534096258.jpg

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 23:10 ::  نويسنده : aghil

 

 
 
همه ما کسانی رو دوست داریم بعضی ها هم ما رو دوست دارند ولی حالا اگه یکی دوسمون نداشته باشه و یا انقدری که ما می خوایم ازمون خوشش نیاد، باید چه کار کنیم؟ هر کسی دوست داره که دیگران عاشقش باشند.
 
منبع این نوشته ها : منتخبی از تجارب شخصی برخی افراد یا گروهی از آنان و یا برخی از تحقیقات ، آزمایشات و احتمالات بوده.
یقینا هر کسی می تونه تجاربی رو برای محبوب کردن خودش و یا عاشق کردن دیگران کسب کرده باشه.لطفا برای تکمیل و بهتر شدن مطالب زیر نظرات خود رو در مورد این موضوع در بخش نظرات گذاشته تا بعد از بررسی در وبلاگ به نمایش در آید
 
نکته : مطالب زیر به ترتیب عمق عاشقیت مرتب شده ، پیشنهاد میشه از اول به سمت پایین خونده بشه چون در صورت مختلت خونده شدن احتمال سر در گم شدن خیلی زیاده.
 
 
چگونه کسی را عاشق خود کنیم؟
 
اگه کسی هنوز حس بدی نسبت به ما نداشته باشه خیلی راحت تر می تونید اون رو عاشق خودتون کنید.
 
1. رعایت اعتدال در رابطه
اول از همه باید این نکته رعایت بشه که نباید بیش از حد به طرفتون نزدیک بشید و همش کنارش باشید.سعی کنید این رابطه رو معمولی جلوه بدید. حتما یه چیزی بوده که گفتن دوری و دوستی. همیشه بودن، باعث میشه حس قشنگ دلتنگی از بین بره و شما تکراری به نظر بیان البته زیاد دور بودن هم خوب نیست چون ممکنه کم کم از یاد برید و فراموش بشید.
 
2. صمیمیت به مرور زمان
یکدفعه صمیمی نشید بلکه سعی کنید کم کم و به مرور زمان صمیمیت بیشتری پیدا کنید. صمیمیت بیش از حد باعث زدگی و خستگی طرفتون از شما میشه.
 
3. داشتن آشنایی که با طرفتون نزدیکه
اگه یکی رو داشته باشید که به طرفتون نزدیک باشه خیلی خوبه. چون می تونید بوسیله اون اولا اطلاعات خوبی رو ازش بدست بیارید مثل : چیزهای مورد علاقه اش ، حس اون نسبت به شما ، کارهای روزمره اش و ... و همچنین از اون می تونیم به عنوان یک انتقال دهنده اخبار از طرف خودتون استفاده کنید. به صورت زیر :
ازش بخواهید که وقتی با طرفتون هست در مورد شما و قابلیت هاتون و خوبی هاتون صحبت کنه البته همون اندازه که هستید یا دارید نه بیشتر چون دروغ می تونه اولین قدم برای تنفر از شما بشه.
 
4. حقیقت گو باشید
همیشه سعی کنید آنچه هستید و آنچه می تونید در آینده باشید را بگویید نه بیشتر.
شاید با تعریف بیش از حد از خود در مورد کارهای آینده محبوبیتی کسب کنید اما این کار در آینده در صورت انجام ندادن می تونه از شما یک آدم بی دست و پا رو برای طرفتون تعریف کنه و در صورت انجام دادن سطح توقعات رو بالا ببره.
 
5. در ابتدا در مورد کارهای روزانش صحبت کنید
کارهای روزانه طرفتون رو بدونید و در ابتدا در مورد اون ها باهاش حرف بزنید و صحبتون رو پراکنده نکنید
 
6.تفاهم ها رو به زبون بیارید
چیزهای مورد علاقه طرفتون رو به صورتی بفهمید ( البته بهتره اون نفهمه که می دونید) و از اونا استفاده کنید و یا در موردشون بپرسید
مثلا اگه فهمیدید طرفتون به آب پرتقال علاقه داره، از اون بپرسید : نظرت با خوردن یه لیوان آب پرتقال چیه؟ و یا می تونید بگید : من آب پرتقال خیلی دوست دارم تو چی؟ مطمئنا اون با شنیدن این حرف سر شوق میاد و میگه : چه تفاهمی.
 
7.ازش به عنوان یک حلال مشکلات استفاده نکنید
هیچ وقت مشکلات خود رو به صورت آشکار بیان نکنید و بزارید شما برای اون یک تکیه گاه باشید. سعی کنید طوری باشید که از با شما بودن لذت ببره
 
8.به بهترین شکل حرف بزنید
درست و به آرامی حرف بزنید، شمرده و کوتاه. هرگز عصبانیت خود رو در صبحت کردنتون بروز ندید.اجازه حرف زدن به طرفتون رو بدید.
سعی کنید شما سوال کننده باشید در حالی خود جواب سوال را می دونید تا شاید وقتی جواب درستی نداشت احساس حقارت نکنه و شما به آرامی اون رو جبران کنید.
 
9.لبخند بزنید و مهربان باشید
لبخند رو با خود داشته باشید و برای تایید صحبت های طرفتون حتما از بله به همراه لبخند استفاده کنید. به طرفتون بفهمونید از اینکه باهاش هستید لذت می برید.
همچنین اصل مهم مهر و محبت باید تا همیشه پای بر جا باشه و هرگز فراموش نشه.
 
10.ساده ولی زیبا وشیک باشید
سعی کنید چهرتون رو همیشه شاداب داشته باشید و هیچ وقت آشفته نباشید. لباس هایی که بهتون میاد و طرفتون هم خوشش میاد بپوشید.
زیبایی رو به طوری ذاتی نشون بدید و از آرایش هایی که موجب زیبایی افراطی میشه استفاده نکنید چون ممکنه وقتی طرفتون شما رو در حالت عادی ببینه از شما دل سرد بشه.
 
11.در مورد مسائلی مانند : عشق حرف بزنید
در مکالمات از خودتون ( شما و طرفتون ) حرف بزنید، البته به اندازه. بعضی وقت ها در مورد عشق ، دوست داشتن ، حس قشنگ عاشق شدن و از این موارد به صورت سوال جوابی حرف بزنید و نظرش رو بدونید.
 
12.پرسش های منفی تضمینی بپرسید
گاهی اوقات پرسیدن سوالاتی به صورت منفی که خودتون جوابش رو می دونید باعث میشه طرفتون عشقش رو نسبت به شما نشون بده.البته حتما باید خودتون قبل جوابش بدونید در جواب چه خواهد گفت. این تکنیک می تونه برای خیلی ها موثر باشه.
مثلا ازش بپرسید : تو از من بدت میاد، مگه نه؟ ( البته اگه مطمئنید میگه نه خیلیم دوست دارم ، بپرسیدا) طرفتون چند ثانیه به فکر فرو میره و بعدش جواب مورد علاقتون رو بهتون میده و البته این سوال اون رو به این فکر فرو می بره که چرا همچین حرفی رو زد و از اون به بعد سعی میکنه عشقش رو نسبت به شما بیشتر نشون بده./ بیش از حد از این روش استفاده نکنید.
 
13.هدیه بدهید
به مناسبت های مختلف و یا بی دلیل به طرفتون کادو بدید.
بهتره در ابتدا کادوهای بسیار گران بها خریداری نکنید چون این امر بی دلیل باعث بالا رفتن سطح توقع طرفتون میشه و اگر روزی شما به مناسبتی کادوی مورد علاقه اش رو که ممکن بسیار گران بها هم باشه تهیه نکنید موجب شده علاقه طرفتون بهتون صفر بشه.
این به این معنی نیست که طرفتون به خاطر پول و یا کادوهاتون شما رو دوست داره بلکه خودتون این طوری بهش فهموندین و سطح توقع اون رو بیش از اندازه کردید.
هدیه ای بدید که بسیار مورد استفاده اش باشه تا هر وقت ازش استفاده میکنه به یاد شما بیوفته. شما هم ازش بپرسید که از اون کادو استفاده می کنه و یا ازش خوشش اومده.
 
14.احترام بزارید
همیشه برای طرفتون احترام فوق العاده ای قائل شوید. هیچ گاه در مکالتون دیگران رو ازش برتر جلوه ندید، هر چند در ظاهر شایذ عکس العملی نداشته باشه اما در درون با خود هر لحظه به یاد حرفتون می افته و غصه می خوره که امکان کم رنگ شدن عشق و عقده شدن این موضوع هست.
 
15.بدی هاش را هرگز بهش نگوید
به طرفتون بدی هاش رو به طور آشکار نگید بلکه سعی کنید اون رو حل کنید و یا بهش بفهمونین بدی هاش و مشکلاتش رو دوست دارید حل کنید
 
16.خوبی هاش رو براش تکرار کنید
هر فردی به طور ذاتی برخی خصوصیات رو داره که موجب برتری اون نسبت به بقیه میشه .
مثلا اگه نقاشیش خوبه می تونید در مورد این موضوع پا فشاری بیشتری کنید و اون برای دارا بودن این خاصیت تحسین کنید.همچنین قابلیت های خودتون رو بهش نشون بدید تا احساس افتخار کنه.
 
17.خودتون عاشق باشید
برای اینکه کسی عاشقتان باشد بهتر است در ابتدا خود یک عاشق واقعی باشید و این رو بارها به طرفتون ثابت کنید.
 
18.الگو عشق برای خود داشته باشید
خود را باور داشته باشید . امیدوار به آینده و به خدایتان زیاد فکر کنید چون او خالق عشق است . اگه به یک عشق واقعی فکر می کنید خدا بهترین و بزرگترین عاشق است پس بهترین الگو در نزدیکی شماست.
 
19.از عشقتون سو ء استفاده نکنید
نزارید عشقی که دوست دارید طرفتون بهتون داشته باشه باعث بشه اون چیزی رو از دست بده و یا بعدا پشیمون بشه. باهاش زیاد در مورد این موضوع حرف بزنید.
بیش از خودتون به فکر اون باشید تا به این صورت عشق خودتون رو ثابت کنید.
 
20.ثابت کنید یک همدم خوب می تونید باشید
به طرفتون این اطمینان رو بدید که می تونه با شما درد و دل کنه و رازهای خودش رو بهتون بگه.باید بهش ثابت کنید بهترین مأمن اسرار و یا همدرد براش هستید.
چون معمولا افراد رازهای دل و درد و دل هاشون رو به نزدیکانی که خیلی دوسشون دارند میگند پس از این طریق شما می تونید فرد مورد علاقه طرفتون باشید.
 
 
 
قدرت عشق رو باور داشته باشید که می تونه آدمی و زندگیش روبه کلی متحول کنه، پس عاشق باشید و دیگران رو عاشق کنید.
همیشه این رو به خاطر داشته باشید که خداوند مهربون، بهترین و بزرگترین عاشقه.

  

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 23:5 ::  نويسنده : aghil

 

 
 
همه ما کسانی رو دوست داریم. گاهی اوقات به مناسبت های مختلف برای خوشحال کردن اونها کادویی بهشون می دیم.
حالا بهترین کادو چیه ؟ اونم برای کسی که خیلی دوسش داریم و می خوایم این رو با کادو دادنمون بهش بفهمونیم. این کادو می تونه به مناسبتهای مختلف مثل جشن تولد، سالگرد ازدواج، سالگرد آشنایی، ولنتاین و یا امثال این باشه.
 
مطالب زیر شاید بتونه برای شما که قصد تهیه یک هدیه رو دارید اونم برای عشقتون ، خیلی موثر باشه.
 
در انتخاب یک هدیه باید به چند نکته توجه کرد:
 
شاید به نظر شما یک کتاب برای طرفتون هدیه مناسبی به نظر برسه ولی مهم تر از اون انتخاب این کتاب است که حتما باید روش دقت کنید.
 
عاشق باشید : شاید در ابتدا تهیه یک هدیه کار ساده ای به نظر بیاد و اولین چیزی که به نظر خوبه رو برای هدیه دادن انتخاب کنید ولی اگر عاشق طرفتون باشید خود به خود شوق و سلیقه شما باعث میشه که بهترین هدیه رو انتخاب کنید.
هدیه شما اولا نشون دهنده شخصیت شماست و دوما ارزشی که برای طرفتون قائل می شید رو نشون میده.
 
هرگز کادوی گران قیمت نمی توند بهترین هدیه باشد : این امر بی دلیل باعث بالا رفتن سطح توقع طرفتون میشه و اگر روزی شما به مناسبتی کادوی مورد علاقه اش رو که ممکن بسیار گران بها هم باشه تهیه نکنید عشق اون نسبت به شما کم رنگ خواهد شد.
این به این معنی نیست که اون به خاطر پول و یا کادوهاتون شما رو دوست داره بلکه خودتون این طوری بهش فهموندین و سطح توقع اون رو بیش از اندازه کردید.
 
شناخت کافی از طرفتون داشته باشید : هر چه کادوی شما به سلیقه طرفتون نزدیک تر باشه کادوی جالبتری براش خواهد بود. همچنین مسائلی مانند رنگهای مورد علاقه اش و شناخت طبع اون و دونستن اینکه اون از آرام و خلوت بودن بیشتر خوشش میاد و یا از شلوغی و یا امثال اینها باعث میشه خیلی راحتر به بهترین هدیه دست پیدا کنید.
 
در مورد هدیه که می خواهید بدهید فکر کنید : آیا کارایی برای طرفتون داره ؟ مطابق با سلیقه اش است؟ در سطح فکری اون قرار داره؟
کادویی تهیه کنید که  که بسیار مورد استفاده اش باشه تا هر وقت ازش استفاده میکنه به یاد شما بیوفته. شما هم ازش بپرسید که از اون کادو خوشش اومده و یا ازش استفاده می کنه؟
 
دقت کنید که برای کسی دیگر می خواهید چیزی بخرید نه خودتون : بعضی موقع ها آدم فراموش میکنه که طرفشون باید از این کادو خوشش بیاد نه فقط خودشون.
 
معمولا دختر ها به ظرافت و زیبایی کادویی که میگیرند بیشتر دقت میکنند و پسر ها هر چند ممکن است به زیبایی توجه داشته باشند البته نه به اندازه دختر ها ولی اصلی ترین چیز برای آنها کارایی آن هدیه برایشان است.
مثلا اگر کتابی را به یک دختر هدیه دهید. موضوع کتاب ، نام نویسنده ، سبک ( طرز نگارش ) نویسنده و حتی جلد کتاب و تاریخ نشر کتاب می تواند برای او اهمیت زیادی داشته باشد.
ولی اگر کتابی را به یک پسر هدیه دهید اولین چیز مهم برای او کارایی آن کتاب و شاید بعد از آن موضوع و حتی قمیت آن کتاب باشد.
 
نحوه کادو پیچ کردن : اگر توانسته اید کادو مورد نظر خود رو تهیه کنید بسرعت اون رو کادوپیچ نکنید. سلیقه بخرج بدید و یک کاغذ کادو که مطابق با رنگ مورد علاقه طرفتون هست رو برای کادو پیچ کردن تهیه کنید و البته بهتر است قبل از آن چند خطی با دست خط خودتان روی کاغذی نوشته و در درون آن قرار دهید. جملات زیبا بکار ببرید.
 
خودتون رو برای کادو دادن آماده کنید : در نهایت وقتی بهترین کادو رو به بهترین شکل کادو پیچ کردید برای دادن اون به طرفتون خودتون رو آماده کنید و حتما در هنگام دادن آن لبخند بزنید
 
 
امیدوارم این مطالب تونسته باشه گره از کاری باز کرده باشه
 
دوست گلم حتما نظر خودت رو برای بهبود مطالب در مورد این موضوع در بخش نظرات قرار بده تا بعد از بررسی در وبلاگ به نمایش در بیاد. این به این معنی است که بازدیدکنندگان این وبلاگ نظر شخصی شما رو مورد مطالعه قرار میدهند و دست کم ممکن است به کسی کمکی کرده باشی. ممنون
یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 22:59 ::  نويسنده : aghil

 

 
 
یکی می گفت : دیگه هیچ کی نمی تونه عاشق بشه و هر کس گفت که عاشق شده دروغ می گه. خیل با یقین حرف می زد.نمی دونستم جوابش در جوابش چی بگم. مگه عاشق شدن مراحل خاصی رو در پی داره که هیچ کی نمی تونه اونا رو طی کنه... . بازم نمی دونستم.
 
خوب دوستان هدف من از دعوت شما ضمن بازدید کلی از وبلاگم این بود که جواب شما رو نسبت به این سوال ها بدونم، اینکه :
 
چه جوری بفهمیم که عاشق شدیم؟ اصلا کسی دیگه عاشق می شه؟ حالا اگه عاشق شدیم چه جوری به دیگران بفهمونیم که عاشق شدیم؟ اصلا چه جوری آدم عاشق می شه؟
 
لطفا جواب های خود را در بخش نظرات گذاشته تا بعد از بازرسی در وبلاگ به نمایش در آید. ممنون
 
یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 22:41 ::  نويسنده : aghil

 

 
 
گاهی پیش می آید که شما واقعا عاشق یک دختر شده اید و دوست دارید به او برسید ولی نمیونید چطوری.نوشته های این پست به شما کمک می کند تا با دختر مورد علاقتان دوست شوید.
 برای دوست شدن با یک دختر یا اصطلاحا مخ زدن آن باید چند مرحله خیلی راحت را طی نمایید که ما این مراحل را به ترتیب در پایین آورده ایم.البته این رو بگم که نوشته های این پست برای کسایی هستش که عاشق دختری شده اند و در این بلاگ جایی برای هوس بازان نیست.همچنین پیشنهاد میکنم تا وقتی واقعا عاشق یک دختر نشده اید به دوستی باهاش فکر نکنید.
 
اولین قدم برای دوستی
قبل از آنکه به دختر مورد علاقتان پیشنهادی دهید بهتر است جوابش را در قبال پیشنهادتان بدانید.یعنی مطمئن شوید جواب دلخواهتان را به شما می دهد.باید بدانید با کسی دوست نیست.شرایط دوستی با پسری را دارد؟ و مواردی دیگر که سعی کردیم به بهترین شکل دسته بندی کنیم
 
خودتان را به او نشان دهید
قبل از پیشنهاد به او بفهمانید که دوسش دارید.اعتماد به نفس داشته باشید، هر باری که اون رو می بینید خودتون رو بهش نشون بدید.نگاش کنید و بذارید بفهمه که متوجه اش هستید (البته نه طوری که ناراحت بشه). معمولا دختر ها وقتی یه پسر رو در روز چند بار میبیند، در مورد اون پسر فکر میکنند.( بهتر است در این مواقع در نهایت شیک پوشی بر سر ببرید و یک پسر با شخصیت باشید و متفکر باشید ) .
 
خدا را فراموش نکنید
حالا که شما واقعا عاشق شده اید فکر کنم بهترین کمک کننده به شما خدای مهربون باشه.ازش بخواین کمکتون کنه، بهش ایمان داشته باشید.
 بنده به شخصه وقتی عاشق شدم خیلی از خدا خواستم کمکم کنه تا به عشقم برسم و خدای  مهربونم لطف کرد و همه چیز رو راست و ریست کرد تا من و عشقم بهم برسیم. یادتون نره برای خدا رسوندن دو نفر بهم کاری نداره.
 
بهترین محل و موقعیت برای پیشنهاد
سعی کنید بهترین مکان را برای پیشنهاد دادن انتخاب کنید تا دختر مورد علاقتان در تنگای مکانی جواب عجولانه به شما ندهد.این مکان باید قابلیت حداقل چند ثانیه فکر کردن رو به او بده و از اونجا که شما از قبل بهش فهموندین که دوسش دارید،آنها را در ذهنش مرور کند. در این محل نه شما و نه او نباید هیچ استرسی داشته باشید.
 در این مکان بهتره شما تنها باشید و واسطه ای نگیرید (چون در این مواقع شما پسر دست و پا چلفتی به نظر میایید و دخترها از این پسر ها خوششان نمی آید). و همچنین بهتره طرف مقابل هم تنها و یا حداقل با یکی از دوستانش باشد.
 
باید و نباید ها در هنگام دوستی
یادتان نرود شما باید جلو بروید و سر صحبت را باز کنید.اعتماد به نفس داشته باشید و همه چیز را عادی جلوه دهید.مودب باشید و با احترام و شمرده حرف بزنید.خود را هرگز از او برتر ندانید.
 عاشق طرفتان باشید و این را با حرف زدنتان ثابت کنید.دروغ نگویید زیرا تمام بدبختی ها از دروغ شروع می شود.
فاصلتون رو حفظ کنید و زیاد بهش نزدیک نشید یادتان نرود او در حال حاضر هیچ نسبتی با شما ندارد.
 
پیشنهادتون رو مطرح کنید ( تمایلتان به دوستی )
بعد اینکه موارد بالا رو به خوبی پشت سر گذاشتید و دختر مورد علاقتان هم میدونه که چقدر شما دوسش دارید و شما هم مطمئنید جوابش جواب دلخواه شماست دیگه باید دست بکار بشید.
 اینکه چگونه تمایل خودتون برای دوستی رو بهش بگین خیلی مهمه. در این مواقع شما باید نسبت به شناختی که از طرفتون دارید حرف بزنید.
 بهتره جمله و راه متفاوت را بکار ببرید و جملتان کلیشه ای نباشد.( زیرا دختران معمولا در روز چند باری از این جملات را می شنوند، یا نسبت به این جمله حساسیت دارن و یا بدون اعتنا میگذرند ) .
 
 جملات پایین می تونه کمکتون کنه:
در تمام موارد پایین شما باید موارد بهترین مکان و باید و نباید در هنگام پیشنهاد که در بالا قید شده را رعایت کنید.به جلو بروید و خیلی مودبانه سر صحبت را باز کنید
 
   دختر مورد علاقتان در خیابان و یا فروشگاه میبینید: می تونید این طوری بگید:
راستش الان چند وقته که می خوام یه چیزی به شما بگم ولی نمی دونم چطوری... .من از شما خوشم اومده... دوستون دارم.با من دوست میشید؟
و یا بسته به مکان و شخصیت طرفتون می تونید این طوری بگید:
راستش الان چند وقته که می خوام یه چیزی بهتون بگم ولی نمی دونم چطوری.... فکر نکنم اینجا جای مناسبی باشه، اگه میشه یه جای مناسب تر بریم.من یه کافی شاپ خوب سراغ دارم..
اگه به فکر فرو رفت و یا گفت نمیشه، سریع بگویید: تنها 10 دقیقه وقتون رو بیشتر نمی گیرم. اجازه بدید حرفای دلم رو بزنم. در این 10 دقیقه ثابت کنید که عاشقش هستید.
 
   دختر مورد علاقتان همسایه یا اقوامی که می شناسید باشد: می توانید اینگونه بگویید:
ببخشید «اسم کوچک دختر» خانوم... .راستش الان چند وقته تو دلم یه چیزی هست که می خوام بهتون بگم ولی روم نمیشه... . من از شما خیلی خوشم میاد یعنی دوستون دارم. با من دوست میشید؟
اگه سکوت کرد و یا به فکر فرو رفت و یا سریع جواب منفی داد. خیلی سریع بگوید : خواهشا روش فکر کنید منتظر جوابتون می مونم.
 
   دختر مورد علاقتان هم کلاسی و یا هم دانشگاهیتان باشد: می توانید اینگونه بگویید :
ببخشید خانوم « فامیلی دختر » .... راستش نمی دونم چطوری بگم... (چون شما با رفتارتون از قبل بهش ثابت کرده اید که دوسش دارید او در این لحظه دو زاریش می افتد و به حرف شما بیشتر توجه می کند. رومانتیک تر حرف بزنید)
ادامه بدید: شاید خودتون هم فهمیده باشید.من از شما خوشم اومده، دوستون دارم. با من دوست میشید؟
و یا : انگاری شما رو خدا بهم نشون داده . بعد اولین دیدنتون یه جور خاصی شدم. چند وقته دلم پیشتون گیره. باهام دوست میشید؟
 
پیشنهاد میکنم چکیده از هر کدوم البته با توجه به موقعیت خودتون رو انتخاب کنید و یا بهتره خودتون یکمی خلاقیت بخرج بدید و جملات رو متناسب با حال خودتون تغییر بدیدن. امیدوارم موفق بشید.
 
اگر جواب رد شنیدید
شما یک عاشق واقعی هستید و نباید به همین زودی ها جا بزنید. شاید او بخواهد شما را آزمایش کند که چگونه آدمی هستید. بعد مدتی دوباره به سراغش بروید و برایش واضح تر توضیح دهید.
آنچه در دلتان هست را بطور صمیمی تر از دفعه اول بیان کنید. امیدتان به خدا باشد.
 پا فشاری شما نشانه علاقه شما به طرفتان است پس نباید این پا فشاری موجب ناراحتی او شود که این یعنی عدم علاقه شما به او.
یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 17:45 ::  نويسنده : aghil

 گناه من عاشق شدن بود

گناه من عاشق شدن بود ، اشتباه من با تو ماندن بود .
آغازی شیرین، اما قصه ای تلخ از عشق من و تو.
کاش قصه عشقمان همچو آغازش شیرین بود، همان قصه ای که تو مجنون بودی و من لیلی تو
گناه خویش را میپذیرم اما افسوس که دیگر راهی برای بازگشت ندارم و تمام پلهایی که با شوق و شور از آنها عبور میکردم شکسته شده اند.
اما با خود عهد بسته ام حالا که گناه کردم دیگر اشتباه نکنم.
تنها من مانده ام و یک بی وفاو یک عالمه اشک در چشمانم.
آرزو دارم تنها یک راه برای بازگشت داشته باشم تا بتوانم همان دختر تنهای قصه ها باشم.
همان دختری که نه غمی در دل داشت و نه حتی لحظه ای دلتنگ کسی میشد.
همان دختری که برای خودش در رویاهایش آرزوهای شیرینی در سر داشت.
اگر میدانستم پایان قصه عشق اینگونه است اگر میدانستم در عشق بی وفایی ، و خیانت است
هیچگاه این قصه تلخ را آغاز نمیکردم.پایان قصه من و تو تلخ ترین پایانی است که هیچگاه حتی در خواب نیز آن را تصور نمیکردم.
از همان لحظه ای که عاشقت شدم و آن لحظات شیرینی که با تو سپری کردم پیدا بود که عشق من و تو هیچگاه پایانی نخواهد داشت،اما اینک پی برده ام که هیچ عشقی در این زمانه وجود ندارد.
اگر میدانستم پاسخ عشق به محبت هایم، اشکهایم، دلتنگی هایم ،شکنجه هایم ، سختی هایم،
اینهمه بی وفایی و بی محبتی و بی خیالی است هیچگاه عاشق نمیشدم.
آری گناه من عاشق شدن بود و اشتباه من با تو ماندن،
گناه خویش را میپذیرم و با خود عهد بسته ام که دیگر اشتباه نکنم!

 

 
یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 17:40 ::  نويسنده : aghil

توبيزارم كردي ازاين دنيا

سلام عشقم اميدوارم اينارو يه روزي بخوني فقط فقط به اين اميد مي نويسم دارم براهميشه ساكت مي شم دارم باهات وداع مي كنم گل نازم حلالم كن كه بايدازلحظه هات برم به جرمي كه نميدونم؟نمي دونم قول قرارمون چي شد؟روياي عاشقيمون كجارفت؟رفتن پرازدرده برام ،ديگه مي سپرمت به سرنوشت ،نفرين به اين قصه تلخ،نفرين به اين سرنوشت ،نفرين به تموم خاطره ها،حالاكه بهت نيازداشتم رفتي؟؟؟آخ خدا حسرت لمس بودنش به دلم موند....توكه مي گفتي تاته خط باهامي ،چرارفتي ودستوپاهاموبادردبستي ،هان چرارفتي؟؟رفتي چقدرراحت..ومن اينجاباتنهايي وغم نبودنت سرمي كنم...باوركني يانكني فاصلمون زياد شده ....ديگه بارآخره كه مي سپرمت به سرنوشت ...نمي دونم بايدبه چه جرمي ازيادت برم...............هميشه عاشقت مي مونم...خاطره هام پيشت بمونه آره عشقم ديگه كسي نيست كه باحرفاش آزارت بده ديگه تحمل ندارم يعني واسم طاقتي نمونده خيلي حرف دارم باهات اما هيچ وقت نخواستي گوش بكني كه درنبودت چي مي كشيدم منم مي خوام برم فقط يادت نره اگه اين ورا اومدي سرخاكم بياي تابدوني هنوزم چشم انتظارتم.....هنوزم دوست دارم،هنوزم مي ميرم برات، اماتومنودوست نداشتي  اما ناراحت نباش رويات جاش خوبه وهميشه برات دعامي كنه وهميشه به يادته بااينكه زيرخاك خوابيده ....يادته وقتي حرف ازمردن مي زدم چقدرناراحت ميشدي ...گلم ديدي بالاخره روياي تو هم مرد........... 

دلت با من نبود.......

خداحافظ عشق من....

 

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 17:17 ::  نويسنده : aghil

حراج  

به گوشه ای مینشینم جلوی آب ...

زلالی آب منو یاده چشمات میندازه ...

بغض وجود مد پر میکنه !آه ...

سرمو روی پاهام میذارم دستامو زنجیر پاهام میکنم ...

و به دور ترین نقطه ی آب خیره میشم !

نسیم سوزناکی به گونه هام میخوره .

اسمشو حس لطیف نمیذارم نه ...

حس لطیف حس دستات روی گونه های خسته ام بود !!!

دسته بادو پس میزنم شاید مثله هم باشید ولی من وفاداری بلدم ...

میدونی ...

ازم رو برمیگردونی و بی اعتنا از حسم رد میشی ...

از من.از عشقم.

دستای گرم و مهربونت دیگه وجوده سردمو گرم نمیکنه عزیزم !

دارم ازت میپرسم : سر عشقم چی آوردی که باورت نداره ؟ ؟ ؟

منو به کی فروختی عشقه من ؟ کی رو دلت زدی حراج ؟

دیگه باورت ندارم گل من ...

ولی بازم نمینویسم روی قلبم " حراج "

آخه من ... مثله تو نیستم ...

هنوزم دوست دارم مثله همیشه !

 

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 17:16 ::  نويسنده : aghil
 

خداجونم امروز واسه ی شکایت اومدم..

اومدم ازت بپرسم چرا موقع باریدن بارون به بچه ایی باید ذوق چتر جدیدشو داشته باشه و خوشحال باشه و به بچه ی دیگه ناراحت و گریون واسه ی کفش پارش ...؟

چرا باید یکی با بریدنش یاد بد خاطره ی زندگیش..از دست دادن یارش بیفته اشکاش روون بشه و یکی دیگه یاد قشنگترین خاطراتش..رسیدن به یارش بیفته...

چرا یکی اینجا داره توی لجن دست وپا میزنه و یکی دیگه اون سردنیاداره به معنای واقعی زندگی میکنه...

چرا یکی باید توی حسرت داشتن پدر باشه و یکی دیگه....!

چرا اینقدر تفاوت بین ادماست...؟

چرا یکی از بامرام بودن و بامعرفت بودن هیچی نصیبش نمیشه و یکی با نامردی و بی معرفتی همه ی دنیارو بدست میاره..؟

چرا یکی از خوشبختی زیاد نمدونه باید چیکار کنه و یکی از بدبختی..؟؟

چرا بیشتر عاشقا باید توی حسرت داشتن عشقشون بسوزن و دم از بی معرفتی نزنن..

چرا بچه ایی توی حسرت داشتن یه دوربین برای عکس گرفتن از گل های قشنگ توی باغ باشه و یه بچه ی دیگه تک تک اون گل هارو پرپرکنه...

+من بین این همه چرا گم شده ام نمیفهمم که چرا؟؟گم شده ام و کسی نیست که دستانم را بگیرد و راه را نشانم دهد حتی خود تو...

گم شده ام نمیدانم من چرا؟؟افسوس میخورم اما چرا..؟؟

+نمیدونم چی شد یهو اینطور اسیرت شدم...اصلا چرا؟؟

بخاطرچه چیزت بودکه گرفتارت شدم...؟؟

من ماهی کوچکی بیش نیستم در این اقیانوس عمیق و وسیع چطور تورا ازبین این همه راه ابی پیدا کنم...؟تو اقیانوس شو تا من درونت شنا کنم...!

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

 

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 17:12 ::  نويسنده : aghil

منم..ماهی تنها...   

از وقتی رفتی تاحالا همش تو فکرم که چرا؟

چرا اومد سراغمون غمودلمون شد ماتم سرا...

این عشق خوش رنگ و اب اخر رسید به انتها...

قسم  دادم به اون خدا تا عشقو گذاشت توی دلم..

کاش خاطرات اون سالها میومدن توی خاطرمون...

هر کی میید ما رو یه جا غبطه(میخورد به عشق ما...

چی شد یهو به این سادگی رسید به انتها..

قصه ی دل دادگی ها اخر رسید به انتها...

باعث این جدایی هر روز بشینه به عزا...

+روزای اول میگفتی اگه ماهی ام بشی توی یه اقیانوس بزرگ من ماهی گیر میشمو تورت میکنم..حالا منه ماهی رو بد عادت به تورش کرد و توی اقیانوس پر از نهنگ تنهام گذاشت...

دیدی چه راحت؟؟

عاشقانه.عشقولانه.عشق.رویایی

 
یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 17:10 ::  نويسنده : aghil

همه چیز مجاز است..جز اینکه مانع عشق شوی

 

 

+هر که دل میبندد باید بداند چگونه خود را گم کند و دوباره پیدا کند...

+برای دلاور نور چیزی به عنوان عشق غیر ممکن وجود ندارد...

نه سکوت اورا میترساند...

نه بی اعتنایی ...

او میداند در پشت نقاب سردی که مردم بر چهره دارند دلی اتشین می تپد..

بدون عشق او هیچی نیست...

اری من بدون عشق و عشق ورزیدم در این دنیای سرد هیچ نیستم..

بیا و بار دیگر دستان سردم رادر دستان گرمت جای ده...

+از اغاز زمان تا کنون مردم عشق واقعی را از برق چشمان خود شناخته اند...

آری هنوز برق چشمانم در تاریکی های شب میان ان همه  می درخشد..

هنوز تنها با دیدن تو چراغ دلش روشن میشود...

اینکه دیگر دست خودش نیست...کار دلش است...

+قوی ترین عشق..عشقی است که شکنندگی خود را اشکار می سازد...

آری شکست...قلبم را میگویم...دلم...عشقم..شکست و فهمیدم عشقم قوی ست..واقعی ست...حرف مردم را برای چه میخواهم...وقتی که عشقم بی نهایت است...

+غم ها تا ابد ادامه نمیابد..وقتی به سوی ان چه همیشه میخواستم ره سپار شوم...

من تو را میخواهم...میخواهم بار دیگر به سویت ره سپار شوم..

هر چه میخواهد بشود...من عاشقم...

+ وقتی همه چیز بار ها گفته شده...

و به دفعات بی شماری تکرار گشته..

هنگامی که جاهایی که دیده ام..

تجربیاتی که داشته ام...

قدم هایی که به خاطر تو برداشته ام...

همه به خاطره هایی دور تبدیل شده اند..

چیزی باقی نخواهد ماند.. به جز عشق ناب...

 

 

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 16:36 ::  نويسنده : aghil

 

 عکس

هی فلانی....؟می داني؟

ميگويند رسم زندگی چنين است!!!!!!!!!!!!!!!

مي آيند.................

می مانند.......................

عادت می دهند............

و می روند!!!!!!!!!!!!!.....

و تو در خود می مانی.....و تو تنها می ماني ..تك و تنها

راستی نگفتی؟ رسم تو نيز چنين است؟ مثل همه ی فلانی های هستی؟؟؟

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 16:28 ::  نويسنده : aghil

 


 

http://enntezarebipayan.persiangig.com/azam-nakhah.jpg

من سرکش بودم .من جوان بودم من عاشق بودم.

همه جا را بر هم می زدم تا رام شدگان رم کنند. هر جا پا می گذاشتم،

نوای عشق را یادآوری می کردم و به خفتگان آن را می آموختم.

آنقدر جنب و جوش داشتم که گاهی احساس می کردم پرواز می کنم.

آنقدر بصیرت داشتم که هنگام خروش موجها خدا را می دیدم.

دلسوخته ها مرا که می دیدند از نو شروع می کردند.

پیرها مرا که می دیدند طراوت جوانی را مرور می کردند و

کودکان مرا همراز قصه هایشان می کردند.

من اینگونه نبودم.

عاشقان را پس میزدم تا عاشق تر شوند و معشوق را هر روز سلام می دادم

تا مگر روزی دلتنگم گردد. گلها را آب می دادم تا قدری از طراوتشان را

به من هدیه کنند. پرندگان را غذا می دادم تا برایم دعا کنند.

برایشان آواز می خواندم تا بلندتر خدا را صدا زنند.

به کودکان می آموختم چگونه خداوند را فرا خوانند.

و به دختران یاد می دادم چگونه لبخند بزنند.

به مجنونان سودای عاشقی و به معشوقان ناز را می آموختم.

من اینگونه نبودم.

شبها فرشته ها برایم لالایی می گفتند و در خواب خدا مرا نوازش می کرد.

حافظ نیتم را می دانست و با من حرف می زد . وقتی دلم می گرفت ابرها هم می گرفتند

و می باریدند و وقتی شاد بودم برگها برایم می رقصیدند و

موجها پایکوبی می کردند.

من اینگونه نبودم.

تا روزی زمین و آسمان به من حسادت کردند . برایم دامی دوختند .

تا مگر به آن گرفتار شوم و رام شوم.

در یکی از روزهای زمستان که خیلی شبیه بهار بود .

نه سرد بود نه گرم ،نه زیبا بود نه زشت، نه خلوت بود نه پر ازدحام ،

نه ابری نه آفتابی. همه چیز عادی بود.

و من مانند عاشقان خوشدل و مهربان قلبم را با احتیاط در دو دستم گرفتم

و با تبسمی کودکانه آن را به تو تقدیم کردم.

تو آن را گرفتی، نگاهش کردی و خندیدی .

فهمیدم ، به سادگیم خندیدی!

و این همان دامی بود که روزگار برای رام کردنم اندیشیده بود.

و من دیگر دلم را ندیدم.

دلم کجاست؟ پیش تو که نیست ؟ آن را چه کار کردی؟

لا اقل بگو کجاست تا خودم آن را پیدا کنم؟!

دلم آن قدر سنگین بود که آن را رها کردی؟

یا آنقدر سبک بود که پروازش دادی؟

شاید آنقدر بزرگ بود که جای سینه ات را تنگ کرده بود؟!

یا آنقدر کوچک بود که گمش کردی؟

گم شده؟؟

می دانم هیچ کدام اینها نیست . تو آن را شکستی و

هر تکه اش را به دور دستی پرتاب کردی تا هیچ وقت آن را نیابم و دیوانه شوم.

و از آن روز نه دیگر صدای پرنده ای برایم دلنشین است .

نه خروش موجی برایم زیباست .

نه لبخندی، نه امیدی، نه بوسه ای نه آوازی....

حتی حافظ هم دیگر به من راست نمی گوید دیگر از آن تک سوار خبری نیست.

چهره ام حوصله آینه را سر می برد و صدایم برای دیگران عادت شده .

کاش دلی در کار نبود که عشقی باشد و دامی و تو .

اصلا" نفهمیدم کی پیر شدم.

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 16:21 ::  نويسنده : aghil
 

دختر گریان

چقدر سخته تو چشاي کسي که تمامه عشقت رو ازت دزديد و به جاش يه زخم هميشگي رو قلبت
هديه داد زل بزنيو به جاي اينکه لبريزه کينه و نفرت شي حس کني که هنوزم دوسش داري
چقدر سخته دلت بخاد سرتو باز به ديواري تکيه بدي که يه بار زيره اواره غرورش همه وجودت له شده
چقدر سخته تو خيالت ساعت ها باهاش حرف بزني اما وقتي ديديش هيچ چيز به جز سلام نتوني بگي
چقدر سخته وقتي پشتت بهشه دونه هاي اشک گونه هاتو خيس کنه اما مجبور بشي بخندي تا نفهمه که هنوزم دوسش داري
چقدر سخته گل ارزوهاتو تو باغه ديگري ببيني و هزار بار تو خودت بشکني و انوقت اروم زير لب بگي
گل من باغچه نو مبارک

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 16:20 ::  نويسنده : aghil
 

زنی در سرما

توي شب ولنتاين لباس سياه مي پوشم
ميرم سر قبرعشق تا که يکم آروم شم
ميشينم توي خرابه اي که يه روزي، يه باغ بود
باغي پر از روياها،پر بلبل،بي کلاغ بود
يادش به خير باغ ما، حتي يه  شب هم نداشت
پربودازگل ياس ،حتي يه خارهم نداشت
روزاي خوب گذشتن،يه روز پاييز سررسيد
پرستوها که رفتن.... يه هو گلامون خشکيد
يکي اومد توي باغ با صورت فرشته
اين دل ساده لوحم فکر کرد که از بهشته
فقط خدامي دونست که اون خوده شيطونه
اومده توي اين باغ، تا اون رو بسوزونه
دلم براتون مي گه که آخر کار چي شد
چطوري اين باغ سبز، يه قبر تو خا لي شد
يه روز سرد پاييز فرشته اومد توباغ
اون به هزارتا سکه باغ رو فروخت به کلاغ
کلاغاي بي وجدان باغ رو به آتيش زدن
اونهم دلش شاد ميشد که گلها داد ميزدن!
پرنده هاي اميد،گلاي سرخه خورشيد ،ديگه از اينجا رفتن
دروغ و پستي و ننگ جا شون رو خوب گرفتن
منم که توي زندون تنم پر از زخم شد ش
اين کمر شکسته ام از کار اون خم شد ش
واسه همين ولنتاين باز دل من ميگيره
که چرا باغ رويام تو خرابه اسيره
کاشکي بهار زود بياد،باز گل اميد بياد
نمي خوام توي زندون،تو دل اين زمستون اين عمر من سر بياد
اما من خوب ميدونم سال من بي بهاره
اينجا فقط زمستون هر روزه روزگاره!!!!!!!!

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 16:19 ::  نويسنده : aghil
 

دختری پشت شیشه 

من آن خاکم به زير پا
ولي مغرور، مغرورم...
به تاريک منم تاريک
ولي پرنور، پرنورم....
اگه گلبرگه بي آبم
به شبنم رو نمي آرم...
اگه تشنه تو خورشيدم
به سايه تن نمي کارم...
من آن دردم که هر جايي
پي مرهم نمي گردم...
چه غم دارم اگر دنيا
به کام من نمي چرخه...
من آن عشقم که با هرکس
سر سفره نمي شينه...
من آن شوقم که اشکامو
به جز محرم نمي بينه...
اگه من ساقه ي خشکم
به دريا دل نمي بندم...
اگه بارون پرپر بارم
به دريا دل نمي بندم...چه مغرورم، چه مغرورم ، چه مغرور....

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 16:16 ::  نويسنده : aghil
 

خیلی سخته که بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه ... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی ... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ... خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ... خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره ... خیلی سخته که همه چیزت رو به خاطر یه نفر از دست بدی ، اما اون بگه : دیگه نمی خوامت... !!!

یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:, :: 16:8 ::  نويسنده : aghil

 

شروع یک کابوس

 

salam eshgham...delam vasat ye zare shode..ba inke taze beham zadimo gharare ta ye sal baham nabashim
ta vaghti ke to biay khastegarimo man arooset besham...kako0l akhe chejo0ri tahamol konam hamin alan ke 4saat nashode
ke az kho0nato0n o0madam o baham naharfidim daram az deltangi mimiram
amo0 majidam ina kho0namo0n bo0dan vagarna ta alan gerye amo0nam nemidad...
vay kaveh bavaret nemishe daste chapam bo0ye toro gerefteh daram khodamo mikosham ke bo0sh nare
axe ke az otaghet gereftamo gozashtam background go0shim halgamam omran az dastam dar nemiaram
kavehye man male khodamia
kaveh torokhoda ta vaghti baham nistim afkareto avaz nakon man hamin kavero behet gharz dadam haminam azt mikham amanatdare kho0bi bash
torokhoda narahat nabash o emtato kho0b bekho0n eshghe man
male mania ... kaveh male khodam tanha...
nemido0nam chera harvaght azt do0r misham yade o0n khabe mioftam o kalafe misham nemido0nam chera enghad in khabe ro0 mokhame ama ino
bedo0n
age khodayi nakarde ye hamchin etefghi biofte be khodam rahm nemikonam kako0lam nazar beshkanam havaset be karato
khodet basheha
to amanati daste khodeta to male mani man sahebe avalo akhare toam
rasti kaveh sigar migar nadarima yevaght nakeshia
do0set dalam eshgham asheghetam taze halamam azat beham mikhore

 

درباره وبلاگ

به وبلاگه خودتون خوش آمدین
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان چه دوس دارین و آدرس amrican.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 260
بازدید کل : 49215
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 2



>