چه دوس دارین
معماري روانشناسی طنز تجارت آینده زندگی
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 17:24 :: نويسنده : aghil جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 12:46 :: نويسنده : aghil اغــلـب افــراد در انــتــخـاب لـبـاسـی کـه مـنـاسـب جـثــه آنـها بوده و همچـنـیـن چـگـونـگی سـت کـردن آنـهـا دچـار سردرگمی می باشنـد. در زیـر بـه اصـول کـلـی انتـخاب و هماهنگ کردن لباسها با یکدیگر میپردازیم.
بـرای لاغر تر و بلند قد تر بنظر رسیدن نکات زیر را رعایت کنید: 1- لباسهای کاملا اندازه بپوشید لباسهای خیلی کوچـک و خیلی بزرگ تنها شما را چاق تر نشان میدهند. 2- لباسهای یکدشت یکرنگ بپوشید. تـرجیـحا یـکرنـگ از سر تا نوک پا. 3- از پـوشیـده لبـاسـهای با طرح برجسته و پارچـه هـای زمخت خود داری کنید. 4- لباسهای تیره رنگ با پارچه های نازک و نرم بپوشید. 5- شلوار را در ناحیه کمر بالا بیاورید نه پایین تر. 6- کراوات با پهنای متوسط پوشیده و حتما طول آن تا کمر برسد. 7- از پوشیدن لباسهای با نقش و نگار شلوغ خودداری ورزید. 8- لباس با طرح راه راه عمودی بپوشید. 9- از داشتن ملزومات بیش از حد خود داری کنید. 10- کفش پاشنه بلند به پا کنید.
برای کوتاه تر و چاق تر بنظر رسیدن نکات زیر را رعایت کنید: 1- لباسهای با رنگ متفاوت بپوشید. 2- رنگهای روشن و پر رنگ بپوشید. 3- کراوات پهن تر بپوشید. 4- لباسهای چند لایه به تن کنید. 5- کفش بدون پاشنه و ظریف بپوشید. 6- شلوار تمام قد بپوشید. 7- از پوشیدن لباسهای سرتاسر یکرنگ بپرهیزید. 8- لباس با طرح راه راه عمودی و کراوات باریک نپوشید.
چگونه ست کنیم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- رنگ جوراب باید همرنگ و یا تیره تر از شلوار باشد. 2- رنگ کمربند با رنگ کفش باید یکسان باشد. 3- کـت و شلـوار خــاکستـری و سرمه ای با کفش مشکی، و کـت و شـلـوار قـهـوه ای و زیتونی با کفش قهوه ای ست است.
نکات ست کردن لباس برای زنان
زنان قد کوتاه و ریز نقش ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- لباس با طرح راه راه افقی نپوشید. 2- از لباس هـای رنگارنـگ، ملزومات بــزرگ و شلوار دمـپا گشاد و یا پاچه های تا شده استفاده کنید. 3- دامن کوتاه با نقش و نگار بزرگ نپوشید. 4- لبـاس هـای یـکرنـگ و شـلوار راســته و لباس تــنـگ و ملزومات کوچک استفاده کنید. 5- خطوط عمودی و لباسهای یقه هفت بدن را کشیده تر میکنند. 6- کفش کمی نوک تیز بپوشید. 7- کفش پاشنه بلند بپوشید. 8- از کمر بند باریک استفاده کنید.
زنان چاق ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- لباسهای یکدست یکرنگ بپوشید. 2- از کت و ژاکت بلند با دکمه های باز استفاده کنید. 3- از روسری شالی استفاده کنید. 4- گردنبند دراز شما را لاغر تر میکند. 5- کفش پاشنه بلند بپوشید. 6- لـبـاس یقه هفت و قلبی شکل، گـردن را کشـیـده تـر میکند. 7- ژاکت بلند بدون اپل بپوشید. 8- لباسهای تیره رنگ بپوشید.
نکات ست کردن لباس برای مردان مردان قد بلندـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- لباسهای یکدست یکرنگ نپوشید. 2- لباسها و شلوارهای زیپدار نپوشید. 3- کـت و شـلوار بـا خـطـوط راه راه بـا خـطـوط عـمــودی و کراوات باریک و ژاکت که طولش تا روی کمر است نپوشید.
مردان قد کوتاه ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- کفش بوت و ساق بلند نپوشید آنها شما را قد بلندتر نمیکنند. 2- شلوار پاچه کوتاه و یا پاچه تا شده نپوشید. 3- لباس آستین دار به تن کنید. 4- از نقش و نگار عمودی راه راه عمودی و شلوار راسته و کراوات باریک استفاده کنید.
مردان لاغر
مردان چاق ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- ژاکت اپل دار نپوشید. 2- کراوات زرق و برق دار نزنید. 3- دکمه پیراهن را تا انتها و بالا نبندید. 4- ساعت باریک به دست نکنید. 5- پلوور حجیم و یقه اسکی نپوشید. 6- بلوز و پیراهن یقه هفت نپوشید. 7- شلوار تنگ نپوشید. 8- لباس با خطوط عمودی و کراوات یکرنگ استفاده کنید. 9- از لباسهای تیره رنگ استفاده کنید.
مردان شکم بزرگ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- جلیقه و یا هر چیزی که روی شکم بیافتد و به آن فشار بیاورد را نپوشید. 2- شلوار را روی شکم خود نیاورید. 3- لباسهای براق و یا روشن نپوشید. 4- لباسهای گشاد و تیره رنگ بپوشید. 5- کراوات پهن بزنید که تا خط کمر بلند باشد. 6- ژاکت و شلوار یکرنگ بپوشید. جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 12:43 :: نويسنده : aghil فرق عروسی رفتن دخترا با پسرا !!!
عروسی رفتن دخترا :
دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار " پرو" لباس داره... اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!! ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!! بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه...اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و...که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه... حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه...مثلا ممکنه " شینیون" کنه یا مدل دار سشوار بکشه...! البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه... یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم! ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذا نیستا!!) گرفته تا لیمو ترش ( این لیمو ترش واقعا معجزه می کنه، به یه بار امتحانش می ارزه!) خوب، روز موعود فرا می رسه! ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون...( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره...که تا ساعت 11 در حمام تشریف داره!) بعد از ناهار...! لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعد از ظهر... توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده ....آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!! ساعت 3 می رسه خونه... بعد شروع میکنه به آرایش کردن...! بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره ( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!! ساعت 8 عروسی شروع می شه...یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!! عروسی رفتن پسرا : اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمیکنه!! روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه! ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله...عروسی دعوتیم..! بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش...! می پره تو حموم... توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره...!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!) ریش هاش زده نزده( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون... ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه، رسمی باشهیا اسپرت...! تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!! کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره...! خلاصه...بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!) ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی رسه!! جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 12:38 :: نويسنده : aghil
آیـا تـا به حال فکر کرده اید که چرا همیشه بعضی از مردها در ارتـبـاطات خود با خانمها از سایرین موفق تر هستـند؟ گــروه خاصی از مردها وجود دارند که خانمها به هیچ وجه نمیتـوانند از آنها اجتناب کنند و این امر هیچ ارتباطی به چهرههای زیبا و یا تناسب اندام آنها ندارد. حقیقت این است که خانمها به گروه ویژه ای از خصوصیات اخلاقی مردها علاقمند هستند و طبیعتا بـسـمت کسانی کشیده میشوند که آن ویژگیها را دارا باشند. در اینجا هفت مورد از این ویژگیهای "ایده آلیستی" و توضیح آنکه چرا خانمها عاشق این خصوصیات هستند را برای شما ذکر میکنیم. البته نباید خود را به یکباره تغییر دهید و و شخصیت خود را به طور کامل عوض کنید. شاید برخی از این صفات مناسب حال شما نباشند، توجه داشته باشید که خانمها به سادگی متوجه تناقض موجود در شما خواهند شد. از بین تمام ویژگیها چند موردی را که بیشتر با شما سازگاری دارد، انتخاب کنید و سعی کنید هر یک از آنها را در وجود خود پرورش دهید. شاید در حال حاضر هم بعضی از آنها در وجود شما یافت شود اما با نگاه کوتاهی که به نوشته های زیر میاندازید متوجه خواهید شد که خانمها به دنبال چه چیزی در شما هستند، این امر موفقیت شما را تضمین خواهد کرد. 1. مرد رمانتیک آقایی که به عشق کلاسیک اعتقاد داشته باشد، دائما برای همسرش گل و شکلات بخرد، بر سر میز شام شمع روشن کند، برای اینکه نشان دهد به یاد اوست با وی تماس تلفنی بگیرد، به چشمان بانوی خود خیره شود و احساسات قلبی خود را به بیرون بریزد. چرا این مرد غیر قابل اجتناب است؟ خانمها نیاز دارند که مورد احترام قرار گیرند و یک مرد رمانتیک این نیاز زنها را برآورده میسازد. این مرد با ژستهای رمانتیکی که به خود میگیرد به خانمش نشان میدهد که دوستش دارد، و در مقابل خانم نیز برای تلافی گرایشات رمانتیک خودش را در طبق اخلاص قرار میدهد. 2. مرد با اعتماد به نفس او کاملا مطمئن است و به خود اعتماد کامل دارد، مردم او را به عنوان یک فرد مثبت میشناسند و تجلی قدرت و اراده است (البته توجه داشته باشید که مردهای خودبین و از خود راضی شامل این گروه نمیشوند) به ارتباط خانمها با سایر مردها حسادت نمیورزند و اصلا احساس نمیکنند که ممکن است به وسیله دوستان مذکر و یا همکاران خانم تهدید شوند. چرا این مرد غیر قابل اجتناب است؟ زنها جذب مردهای مطمئن میشوند. اگر خود را بزرگ تصور کنید بدون شک چنین تصوری در فرد مقابل نیز ایجاد خواهد شد. یک مرد با اعتماد به نفس به دنبال تایید و تمجید خانمها نیست و همین امر باعث میشود که بیشتر مورد توجه آنها قرار بگیرد. 3. مرد هنرمند یک مرد هنرمند خودجوش که در وضعیت امروزی زندگی میکند و برای اظهار عشق و علاقه اغلب از خلاقیت خود استفاده میکند مثلا برای خانم شعر میسراید و یا یک نقاشی زیبا میکشد. تمام زنها دوست دارند احساس کنند که خاص و بی همتا هستند و چه راهی بهتر از اینکه شما او را الهه و منبع الهام خود قرار دهید. او شیفته ذهن خلاق مردهای هنرمند است خصوصا هنگامیکه او را نیز با هنرشان در میآمیزند. 4. مرد خارجی این مرد از یکی از کشورهای دور دست خارجی میآید و دارای لهجه شیرینی است. او دید متفاوتی نسبت به دنیا دارد. روابط اجتماعی و رفتارهای روزمره اش اندکی عجیب و غریب به نظر میرسند اما با وجود همه این حرفها باز هم به دل مینشیند و بسیار جذاب است. البته برای اینکه جزء این دسته محسوب شوید حتما لازم نیست که خارجی باشید بلکه اگر با چند زبان مختلف آشنایی داشته باشید و زیاد سفر کنید همان مقدار محبوبیتی را که یک خارجی میگیرد میتوانید به خود اختصاص دهید. چرا این مرد غیر قابل اجتناب است؟ جاذبه و گیرایی، جاذبه و گیرایی، جاذبه و گیرایی. هیچ چیز دیگری را نمیتوان در این مورد ذکر کرد. تنها راز، گفتن جمله ای با لهجه ای زیبا است که خانمها را جذب میکند و مرد مورد نظر را برای او دلکش و فریبنده میسازد و اغلب نیز خانمهایی این مردها را انتخاب میکنند که در مورد دنیا کنجکاو هستند. البته تمام جاذبههای دنیا در مقابل قرار گذاشتن با یک چنین مردی هیچ است. 5. مرد آزاد و رها (به آنها پسرهای شر هم گفته میشود) این دسته از مردها از قید و بندها آزاد هستند و اجازه میدهند که باد آنها را به هر کجا که میخواهد ببرد که معمولا هم به مکانهای جالب و سرگرم کننده ای کشیده میشوند. او موتورسواری میکند، از کار خود میزند تا با شما در کوچهها پرسه بزند، نگران آینده نیست و به پیش روی خود چشم دوخته است. چرا این مرد غیر قابل اجتناب است؟ تمام خانمها تا حدی خواستار یاغی گری و سرکشی هستند (البته در حد معقول) او عاشق آزادی و رهایی این مرد میشود و آرزو میکند که روزی خودش هم بتواند این طور باشد. روح سرکش این مرد شادابی و جوانی را به رابطه شان اضافه میکند و خانم هم همیشه در تلاش برای رام کردن اوست- هر چند میداند که هیچ گاه واقعا موفق نخواهد شد. 6. مرد زیرک و بامزه صحبتهای این مرد انسان را به وجد میآورد او تنها مردی است که به حرفهای شما نیز گوش میدهد. این مرد باعث میشود که خانمش بخندد و با احساس شوخ طبعی و بذله گویی خود برای او شادی به بار میآورد. او برای جذب خانمها از سیاست خنداندن و سرگرم کردن استفاده میکند. این مرد میتواند ساعتهای متمادی با خانمش گفتگو کند بدون اینکه او را خسته و کسل کند. چرا این مرد غیر قابل اجتناب است؟ با گذشت زمان موهای شما شروع به ریزش میکنند و عضلات محکم بدنتان نرم میشوند اما اگر بتوانید او را همچنان سرگرم نگه دارید برنده میدان خواهید بود. گفتگو و تبادل نظر عامل مهمی در ادامه ارتباط است، اگر به او نشان دهید که دارای این ویژگی میباشید او خیلی سریع به دام شما اسیر میشود. 7. مرد با ملاحظه او مردی است که در ماشین را باز میکند، صندلی را برای او بیرون میکشد، پول شام را حساب میکند، مطمئن میشود که خانم حتما دسر خود را سفارش دهد و همیشه با یک بیان منطقی و مودبانه برای بیرون رفتن از او در خواست میکند، هنگام بازگشت او را تا درب منزل همراهی میکند، برای احساسات او ارزش قائل است و میداند که چه موقع برای رفتن به منزل آمادگی دارد. غافلگیر شدید؟ احتمالا فکر نمیکردید که یک مرد خوب و با فکر مورد توجه خانمها قرار بگیرد. زمانیکه زنها مردهای بد و بی ادب و شرور و کسانیکه به خود زحمت تلفن زدن را هم نمیدهند و بسیار بی توجه هستند را ملاقات میکنند، مجددا اولویتهای خود را از نو میچینند. البته خانمها نیازمند رشد عقلی و بلوغ فکری هستند تا بتوانند به این نتیجه دست پیدا کنند. اما بالاخره تمام دخترخانمها متوجه میشوند که مردی را باید انتخاب کنند که با آنها در طول یک رابطه دراز مدت خوب رفتار کند.
نکته قابل توجه : در اعمال هیچ کدام از خصوصیات اخلاقی مذکور زیاده روی به خرج ندهید و سعی نکنید که خود را فردی که نیستید جلوه دهید زیرا برای خانمها این امر خیلی سریع آشکار میشود. رمز موفقیت شما در این است که دلیل علاقه خانمها به هر یک از ویژگیهای بالا را به خاطر بسپارید و بدانید که از چه تیپ مردهایی قدردانی میکنند و بعد همه آنها را با هم مخلوط کنید و ببینید کدامیک از آنها برای شما مناسب تر هستند تا خانمها به دلیل خصوصیات بدیع و نوظهورتان شما را مورد محبت و علاقه خود قرار دهن. جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 12:32 :: نويسنده : aghil
میدواریم پس از مطالعه لیست زیر، جزء افرادی باشید که از این نقاط مراقبت کافی می کنند و اهمیت آن را می دانند 1- ابرو 2- ناخن دستان شما نقطه ای هستند که مطالب بسیاری در مورد نظافت و بهداشت شخصی شما را در اختیار او قرار می دهند. پس اجازه ندهید تا ناخن های چرک و کثیف شما را از دور خارج کنند. 3- پوست هیچ خانمی نمی تواند از لمس کردن پوست لطیف و صاف اجتناب کند. آیا این دلیل کافی نیست تا شما را ترغیب به داشتن پوستی لطیف و شاداب نماید؟ 4- پا
5- موی بینی / گوشمن موی گوش و بینی یک مرد را با سبیل های بلند و نمایان یک خانم برابر می دانم. یک خانم برای از بین بردن سبیل ها، آنها را موم می اندازد، دکولوره می کند و هر کار دیگری که از دستش بر آید در این زمینه انجام می دهد. آیا شما نیز نباید همین کار را انجام دهید؟ 6- دندان
7- کمر
جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, :: 12:16 :: نويسنده : aghil ویژگی های یک پسر خوب ایرونی
یک پسر خوب امضاء گواهی نامه اش خشک نشده به رانندگی خانمها گیر نمیدهد
یه پسر خوب روزی چند بار به سازندگان یاهو مسنجر لعنت میفرسته
یه پسر خوب وقتی میاد خونه قرمزی رژ در هیچ نقطه از صورتش مشاهده نمیشه
یه پسر خوب زمانی که تصادف میکند همانند قبائل زامبی وحشی بازی در نمی آورد
یه پسر خوب به محض دیدن دختر همسایه رنگش لبوی شده و چشمش را به آسفالت میدزود یه پسر خوب روزی 10بارهوس بردن نذری به دم در خانه همسایه که تصادفا دختر دم بخت دارند را نمیکند یه پسر خوب 5ساعت در حمام آهنگ جواد یساری نخوانده وبرای همسایگان آلودگی صوتی ایجاد نمیکند یه پسر خوب اگر درد عشق گرفت در کوی و برزن عرعر عشق نکرده و آبروی خانوادگی خود را نمیبرد یه پسر خوب با دوستانی که مشکوک به چت و لا ابالی گری هستند معاشرت نمیکند یه پسر خوب همواره به اسم خود افتخار میکند و به هر کس که میرسد نمیگوید که بجای اصغر به او رامتین و آرش و ... بگویند یه پسر خوب در اثر دیدن افراد غرب زده جو گیر نشده و لحاف کرسیه قرمز خال خال یشمی را به پیراهن تبدیل نکرده و سر زانو خود را جر نمیدهد
یه پسر خوب تقاضای وسایل نا مربوطی از قبیل موبایل را از خانواده ندارد
یه پسر خوب برای احیای حقوق خود از زور بازو استفاده نکرده و کلمات رکیک مانند خر و الاغ به کار نمیبرد یه پسر خوب از معاشرت با دوستان بسیار خودمانی که عادت به بیان شوخی های نا مربوط از قبیل حراج لفظی عمه و همچین خواهر مادر هستند امتناع میکند
یه پسر خوب هر صدایی از قبیل قار و قور شکم اهل خانه را با صدای تلفن اشتباه نگرفته و1 متر به بالا نمیپرد یه پسر خوب برای بیرون رفتن از خانه 1 ساعت جلوی آئینه نایستاده و بزک نمیکند
یه پسر خوب هر زمان که عشقش کشید با زیر شلواری کردی چین پیلیسه دار و یا شرت مامان دوز و رکابی همانند قورباغه به وسط کوچه نمیپرد
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:41 :: نويسنده : aghil گویند که در ازمنه ای نه چندان قدیم روزی پسری به خانه آمد و به مادر گفت: ای مادر عزیزتر از جون ! مرا دریاب که الان در حال حضرم . پس مادر آنچنان که رسم مادران است به سینه بکوفت که چه شده ای گل پسرکم ! پسر نگاهی به مادر بکرد و گفت که اگر چه حیا دارم ولی به تو بگویم که امروز در محله مان چشمم برای اولین بار به این دختر همسایه خورد و نگاه همان و عشق همان ! پس اینک از تو مادر بزرگوار خواهم که به خانه آنها روی و او را به نکاح (عقد )من در آری که دیگر تاب دوری او را بیش از این درمن نیست !!! مادر نگاهی از سر دلسوزی به پسر بیانداخت و گفت : دلبرکم من حرفی ندارم و بسی خوشحالم که تو از همان ابتدای راه به جای الاف شدن در خیابان و ولنگاری راه حیا در پیش گرفتی و ازدواج کردن اما بهتر است که لختی درنگ نمایی که اینگونه عاشق شدن ناگهانی را رسم ازدواج نشاید و اگر هم بشاید دیری نپاید! پس پسر نگاهی زجمورانه به مادر بیانداخت و گفت مادرجان یا حال برو یا دیگر زن نخواهم که این ماه تابان ازدست من برود و عشق او وجودم را بسوزاند .
پس مادر که پسر خود را دوست همی داشت به سرعت چارقد خویش به سر کرد و به خانه همسایه رفت .
در آنجا چشمش به سه دختر خورد یکی از یکی زیبا تر پس اس ام اس ( همان پیامک ) بزد که یا بنی ! دراین منطقه که تو ما را فرستادی نه یک ماه که سه ماه در پشت ابرند و یکی از یکی ماه تر بگو که کدام ماه چشم تو را برگرفته ! پس پسر نیز اس ام اسی بزد که یا مادر ! آن ماهی که خالی در گونه چپش بدارد ! مادر نیم نگاهی به ماه ها بنمود و دوباره اس ام اس زد که ای پسر این ماهان همه خال دارند . پس دوباره پسر اس ام اس بزد که آن ماه من خالش کمی بزرگتر باشد از باقیه ماهان ! مادر لختی درنگ بکرد و دوباره اس ام اس بزد که من چشمهایم خوب نبیند که خال کدام بزرگتر است . پسر اس ام اسی دگر بزد که مادرکم همان ماهی که مویش قهوه ای باشد ! مادر نگاهی بکرد و اس ام اس زد که این ماهان مویشان نیز یکرنگ است ! پسر با عصبانیت اس ام اس بزد که مادر! آن دو ماه کوفتی دیگر موهایشان مشکی است و این دگر قهوه ای است!!! آخر مادر جان تو که چشمهایت نمی بیند عینکی برای خود ابتیاع کن !!! حالا عیبی ندارد مادر عزیز! نشان دیگر به تو دهم ببین روی بازوی کدام ماه گرفتگی دارد ماه من همان است !!! مادر اس ام اس زد که آخر دراین معرکه من بازوی دختر مردم را چگونه ببینم ؟! پسر اس ام اس کرد که مادر جان تو که مرا کشتی ! خب ببین اگه لباس نازک دارد روی سینه چپش نیز خالی باشد و به خدا که آن دو ماه دیگر این خال را ندارند !!! مادر کمی دقت بفرمود و با خوشحالی فریادی زد و اس ام اس زد که احسنت بر تو شیر پا ک خورده ! یافتم ماه تو را که همان جور که بفرمودی است !! هنوز پسر اس ام اسی نفرستاده بود که مادر لختی درنگ بنمود و سپس سریع شماره پسر را بگرفت که : لندهور پدر سوخته !! خاک بر سر بی حیایت کنند! شیرم را حرامت می کنم (البته شیر خشکهایی را که بر حلق کوفتی ات ریختم ) خجالت نکشیدی ؟ فلان فلان شده بی حیا ............ ..
و البته ما در این داستان قصدمان این بود که پسران امروز حیا بیاموزند از پسران دیروز که به قصدمان هم رسیدیم
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:10 :: نويسنده : aghil
دختر ایرانی و واقعيت هاي جامعه ي ما
دختر ایرانی وبازارکار
دختر ایرانی و تفریح
وای این رو که همه قبول دارن
دختر امنیت نداره
البته بماند که الان هیشکی امنیت نداره!!!
دختر ایرانی و امنیت اجتماعی اين هم آخر و عاقبت اين طفلكيها!!!
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 18:52 :: نويسنده : aghil پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 18:38 :: نويسنده : aghil شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 22:16 :: نويسنده : aghil
قصه عشق یک مرد جوان+طنز تصویری
طنز تصویری / قصه عشق یک مرد جوان من سرم توی کار خودم بود …
بعد یه روز یه نفر رو دیدم …
اون این شکلی بود !
ما اوقات خوبی با هم داشتیم ..
من یه کادو مثل این بهش دادم
وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!
ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم ..
***
و این وضع من توی اداره بود ..
وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ..
و من اینجوری بهشون جواب می دادم ..
اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..
و من اینجوری بودم …
بعدش اینجوری شدم …
***
احساس من اینجوری بود ..
بعد اینجوری شدم …
بله .. آخرش به این حال و روز افتادم …
پدر عاشقی بسوزه !
شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 12:11 :: نويسنده : aghil
داستان خنده دار عشق یعنی
پیرمردی در بستر مرگ بود. در لحظات دردناک مرگ، ناگهان بوی عطر شکلات محبوبش از طبقه پایین به مشامش رسید. او تمام قدرت باقیمانده اش را جمع کرد و از جایش بلند شد. همانطور که به دیوار تکیه داده بود آهسته آهسته از اتاقش خارج شد و با هزار مکافات خود را به پایین پله ها رساند و نفس نفس زنان به در آشپزخانه رسید و به درون آن خیره شد. او روی میز ظرفی حاوی صدها تکه شکلات محبوب خود را دید و با خود فکر کرد یا در بهشت است و یا اینکه… همسر وفادارش آخرین کاری که ثابت کند چقدر شیفته و شیدای اوست را انجام داده است و بدین ترتیب او این جهان را چون مردی سعادتمند ترک می کند. او آخرین تلاش خود را نیز به کار بست و خودش را به روی میز انداخت و یک تکه از شکلات ها را به دهانش گذاشت و با طعم خوش آن احساس کرد جانی دوباره گرفته است. سپس مجددا” دست لرزان خود را به سمت ظرف برد که ناگهان همسرش با قاشق روی دست او زد و گفت : دست نزن، آنها را برای مراسم عزاداری درست کرده ام
شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 12:10 :: نويسنده : aghil پیـــرمـــرد با سیاست و دوست دختــرخوشگلش
پیـــرمـــرد بـــا سیاست و دوست دختــرخوشگلش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! در یک غروب پنج شنبه پیرمرد موسفیدی در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی می کرد وارد یک جواهر فروشی شدند و به جواهر فروش گفت : یک انگشتر مخصوص برای دوست دخترم می خواهم. صبح شنبه مرد جواهر فروش در حالی که به شدت ناراحت بود به پیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت : من الان حسابتون رو چک کردم اصلا نمی تونم تصور کنم که توی حسبابتون حتی یک ریال هم نیست !!! پیرمرد جواب میده : متوجه هستم چی میگید ، ولی در عوضش می تونی تصور کنی که من تو این دو سه روز چه حالی کردم واقعا که بهترین روزای عمرم بود !!!!!
شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 11:54 :: نويسنده : aghil داستان خنده دار مخ زدن و پیدا کردن شوهر
با باز شدن در ساختمان شرکت، نوشین که گوشه سالن پشت میز نشسته بود و مشغول تایپ نامهای بود، از گوشه چشم نگاه مختصری به سمت در انداخت و دوباره به کار خود ادامه داد. اما ناگهان مثل جن گرفتهها از جا پرید و به سمت زن میانسالی که در آستانه در ایستاده بود
با آشفتگی گفت: عمهجان! شما اینجا چه کار میکنین؟ عمهجان که مانتوی بلند و گشاد بر تن داشت و روسری کوچکی را زیر گلویش گره زده بود، در حالی که با لبخند به سمت نوشین میآمد با خوشرویی گفت: خب معلومه، اومدم، محل کار برادرزادهام رو ببینم! نوشین با نگرانی نگاهی به سمت اتاق رئیس شرکت انداخت و بعد به عمه گفت: ولی شما که دیده بودین! مگه من بچهام؟ عمهجان روی مبل راحتی که رو به روی میز کار نوشین بود، نشست و با خونسردی گفت: همچین زیاد هم بزرگ نیستی! تازه تو امانتی دست من. این چند ماهی که دانشگاه قبول شدی و از شهرستان اومدی، مثل تخم چشمم از تو مراقبـت کردم، حالا که کار پیدا کردی و بر خلاف میل من… نوشین با گستاخی حرف عمهاش را قطع کرد و گفت: سرکار اومدن من با رضایت بابام بوده. بنابراین فکر نمیکنم که کسی حق اظهار نظر داشته باشه. عمهجان نگاهی به نوشین انداخت و بعد در حالی که با دست راست، پشت دست چپش را به آرامی میمالید از روی خوش قلبی گفت: ولی من فکر میکنم تا وقتی که با من زندگی میکنی، مسئولیت تو به عهده منه، من هم حق دارم که در مورد سرنوشت تو نگران باشم. تازه من فکر نمیکنم بابات بدونه که تو مییای، سرکار. و نگاه نافذ خود را به چهره برافروخته نوشین دوخت که یک شال سبز رنگ روی سرش گذاشته بود. نوشین که با شنیدن این حرف تا بنا گوش سرخ شده بود در حالی که سعی میکرد خشم خود را پنهان کند، با لحن نیشداری گفت: ما داریم تو یه دوره و زمونه دیگه زندگی میکنیم عمه خانوم! الان خیلی از مـعیارها و ملاکها تغییر کردن. حتی آدمهای فسیل شده هم اینو میفهمن! عمهجان سری تکان داد و گفت: اما دخترجان! من فکر نمیکنم حتی آدمهای فسیل شده هم منکر وقار و نجابت و شخصیت برای یه دختر جوون باشن! نوشین میخواست چیزی بگوید که ناگهان در شرکت باز شد و مرد جوان خوش تیپی که کیف سامسونت در دست داشت، وارد شد. نوشین که با دیدن مرد جوان آشکارا دستپاچه شده بود، با دستپاچگی با او سلام و احوالپرسی کرد. مرد جوان در حالی که به طرف اتاق رئیس شرکت میرفت، پرسید: پدر هستند دیگه، نه؟ نوشین جواب داد: بله! بله! تشریف دارن. وقتی مرد جوان وارد اتاق شد و در را پشت سرخودش بست، نوشین هیپنوتیزم شده روی صندلی خود نشست. عمهجان در حالی که با لبخند معنا داری نوشین را نگاه میکرد، به آهستگی گفت: آهان! پس ماجرا اینه! نوشین با لحن بیاعتنایی گفت: چی اینه؟ عمهجان سرش را جلو آورد و با مهربانی گفت: ببین دخترجان! ازدواج خوبه! ازدواج با یه آدم پولدار خیلی خوبه! ازدواج با یه آدم پولدار باشخصیت که دیگه نورعلی نوره! اما هر کاری راهی داره. با رنگ و لعاب و قر و اطوار که آدم نمیتونه شریک آینده زندگیش رو پیدا کنه. میتونه؟ نوشین با دلخوری و لحن تندی گفت: منظورتون چیه؟ عمهجان با صداقت گفت: منظورم اینه که پسر آقای رئیس خیلی جوان برازنده و شایستهای به نظر میاد، اما فکر نمیکنم از اون دست جوونایی باشه که گول ظاهر افراد رو میخورن و بر اساس اون تصمیم میگیرن. نوشین که دوباره مثل لبو قرمز شده بود، خشمآلود گفت: عمه دیگه دارین شورشو در میارین. من هر کاری میکنم به خودم مربوطه. شما هم… اما در همین هنگام در اتاق آقای رئیس باز شد. نوشین با عجله از جا جهید و در حالی که به در اتاق چشم دوخته بود، با لحنی که هم التماس آمیز بود و هم آمرانه به عمهاش گفت: برین عمه! برین! تو رو خدا! زود باشین. عمه خانم اخمی کرد و گفت: وا! چه بیتربیت! مگه من طاعون دارم بچه؟! نوشین که با نگرانی از در اتاق چشم بر نمیداشت، دوباره گفت: عمه! بحث نکن! برو. عمه گفت: نکنه روت نمیشه که آقای رئیس و پسرش منو با تو ببینند هان؟ به کلاس خانوم نمیخورم؟ و بعد رویش را به سمت دیگر برگرداند و با سماجت گفت: اصلا حالا که اینطور شد از جام تکون نمیخورم. دختره بیحیا! دو ترم درس خونده واسه من چه حرفهایی میزنه! آقای رئیس و پسرش صحبت کنان از اتاق خارج شدند و چند لحظه بعد پسر جوان از پیرمرد خداحافظی کرد و به دنبال کاری رفت. آقای رئیس موقع بازگشت به اتاقش متوجه حضور عمهجان شد. لبخند زنان جلو آمد و مؤدبانه سلام و احوالپرسی کرد. نوشین به اجبار، عمهاش را به آقای رییس معرفی کرد. عمهجان و آقای رئیس مشغول صحبت با هم شدند و به نظر میرسید که از صحبتهایشان لذت میبرند. بالاخره عمه خانم خداحافظی کرد و خواست برود که ناگهان گویا چیزی یادش آمده باشد، در حالی که زیپ ساکش را باز میکرد، به نوشین گفت: داشت یادم میرفت. کوفته درست کرده بودم. گفتم برات بیارم. دلم نمیخواد هله هوله بیرون رو به جای ناهار بخوری. شدی یه مشت استخون! نوشین بیدلیل خجالت کشید و سرخ شد. آقای رئیس با شنیدن اسم کوفته بیاختیار خنده کنان گفت: وای! کوفته! خانوم غفوری من سالهاست کوفته نخوردم. عمهجان با شنــیدن این حرف با خوشحالی گفت: لطفا شما هم میــل کنین. تعداد کوفتهها زیاده. خوشحال میشم. باورکنین دستپختم بد نیست. آقای رئیس با رضایت خاطر گفت: خیلی ممنون! چرا که نه! با کمال میل. با رفتن عمهجان، نوشین نفس راحتی کشید. نصف بیشتر کوفتهها را گرم کرد و برای آقای رئیس برد. آقای رئیس با ولع کوفتهها را میخورد و به به و چه چه میکرد. نوشین هم قند توی دلش آب میشد و از اینکه عمه جانش توانسته بود دل پدر شوهر آیندهاش را به دست بیاورد، خیلی خوشحال بود. در واقع از آن روز به بعد رفتار آقای رئیس با نوشین روز به روز مهربانانهتر و صمیمیتر میشد. پسرش هم از آن حالت بیاعتنایی بیرون آمده بود و با گرمی و صمیمیت با نوشین برخورد میکرد. نوشین حتی حس میکرد که نـگاه پدر و پسر تغییر کرده است و در چشمانشان دوست داشتن عجیــبی موج میزند. دل توی دل نوشین نبود و هر شب با رویاهای شیرین به خواب میرفت او دلش میخواست وقتی وصلت سر میگیرد دماغ عمه جانش را به خاک بمالد و به او بفهماند که بزک دوزک او بیفایده نبوده است. عمهجان بیشتر اوقات به محل کار او میآمد و برایش ناهار میآورد. البته نوشین دیگر ناراحت نمیشد. چون پدر شوهر آیندهاش و حتی پسرش ظاهرا خیلی از آن غذاها خوششان میآمد و این برای نوشین یک موفقیت بزرگ بود. فقط باید هر بار به نصیحتهای عمهاش درباره شخصیت و وقار و متانت گوش میداد که برایش ارزشی نداشت و همیشه توی دلش میگفت: عمه خانوم! تو چی حالیته. تو اگه لالایی بلد بودی پس چرا خودت خوابت نبرد. اینجوری عزب اوقلی موندی! تا اینکه سرانجام یک روز آقای رئیس، نوشین را به دفتر خودش فرا خواند. قلب نوشین تند میزد و احساسی مرموز به او میگفت که بالاخره روز موعود فرا رسیده است. آقای رئیس با مهربانی از هر دری صحبت میکرد. اما نوشین بیصبرانه منتظر بود تا حرف اصلی را از دهان او بشنود. توی دلش چهره عمهاش را تصور میکرد که با شنیدن خبر خواستگاری چه جوری میشود و از این تصور با بدجنسی خندهاش میگرفت. تا اینکه سرانجام آقای رئیس گفت: میدونی عزیزم هیچ چیزی به اندازه یه ازدواج خوب نمیتونه آدم رو خوشبخت کنه. نوشین با شادی توی دلش گفت: میدونم! میدونم! حرفت رو بزن! طفره نرو. آقای رئیس آهی کشید و گفت: بعد از فوت همسرم، من و پسرم واقعا خیلی تنهایی کشیدیم. سالهای بدی رو پشت سر گذاشتیم. نوشین سعی میکرد خودش را آرام و خونسرد نشان بدهد اما در درونش غوغا به پا بود و دلش میخواست به هوا بپرد. آقـــای رئیـــس ادامه داد: حضور یه زن خوب میتونه به زندگی ما رنگ و روی تازهای بده. در واقع یه ازدواج موفق میتونه برای هر دو نفر ما کمک بزرگی باشه. نوشین میخواست از خوشحالی غش کند. آقای رئیس کمی خودش را جلو کشید و لبخندی زد و ادامه داد: راستش ما خیلی راجع به این موضوع فکر کردیم. چطور بگم حرف امر خیره. نوشین به زور چهره یک دختر خجالتزده معصوم را به خودش گرفته بود ولی در واقع از اینکه میدید بالاخره تیرش به هدف خورده است میخواست پرواز کند. آقای رئیس سرفهای کرد و گفت: من چند بار عمهخانم شما رو اینجا ملاقات کردم. زن بسیار معـــقول ، متــین، کامل و باسوادیه. از این زنهــا دیگه کمتر پیدا میشن. هم من و هم پسرم فکر میکنیم که اون برای همسری من بسیار شایسته و مناسبه. البته من اصلا قصد ازدواج نداشتم ولی دیدن عمه شما… نوشین دیگر چیزی نمیشنید. گویا یک دفعه یک پارچ آب یخ روی سرش خالی کرده باشند. وسط اتاق ایستاده بود و هاج و واج با دهان نیمه باز به دهان آقای رئیس که باز و بسته میشد نگاه میکرد و عمهجان را میدید که مثل یک پروانه دور آقای رئیس بال بال میزند و در حالی که انگشت اشارهاش را به طرفش تکان تکان میدهد، میگوید: حالا دیدی حق با من بود! دیدی حق با من بود!
شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 11:48 :: نويسنده : aghil چگونه دوست دختر پیدا كنیم؟ (طنز)
اصلا نگران نباشید چون دخترها زیاد شدن و در حال ترش شدن هستن!!!پس نیازی نیست كه ما پسرهای گل دنبال اونها راه بیفتیم(ولی باید حتما راه بیفتیم) حالا ما در اینجا فرض می كنیم كه اونها ناز می كنن اگه زشت بودی چه كار باید كنی؟؟؟هیچ می دونی یا نه؟؟؟؟پس بخون خوب این كه كاری نداره كه...ابروهات رو بگیر...كرم سفید كننده بزن...دماغت رو عمل كن...
خلاصه هر چی داشتی بزن حالا بگذریم اینا رو كه زدی می ری پیشه دختره چشمات رو ببند و بهش بگوووووو می خوام یه رابطه دوستانه با شما برقرار كنم(منظورم رابطه سالمه)البته اصلا انتظار نداشته باشین كه همون اول بگه باشه عزیزم بیا با هم دوست بشیم. البته اونجا باید شماره تیلیفونت رو بدی...آخه اگه ندی نمیشه....شماره رو كه دادی بعد برو....اون خودش بعد از 1 هفته حالا بستگی به دخترش داره...بهت بابت اون حرفت می زنگه....و حالا باید اینجا خودت یه جوری طرف رو راضی كنی....اینجاش دیگه به من ربطی نداره...آخه هر كس یه جوریه... اگه نشد فقط كار رو به خون و خونریزی نكش....آخه به من ربطی نداره...شتر دیدی ندیدی....من بی تقصیرم. شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 11:34 :: نويسنده : aghil آموزش بدست آوردن عشق
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
و معامله به این ترتیب انجام می شود …………….
شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 11:11 :: نويسنده : aghil
1-بقه اولین خواستگار رو بچسبید شاید تنها شتر بخت شما باشه. 2- ناز و لفت و لیس رو بذارید كنار. 3- در معرض دید باشید، گذشت اون زمان كه می گفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم كه از آفتاب و از سایه می رنجم. 4- سن ازدواج رو بیارین پایین، همون 17 یا 18 خوبه. بالاتر كه برین همچین بگی نگی از دهن می افتین. 5- تموم دوست پسراتونو تهدید به ازدواج كنید، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بكشید. 6- دعای باز شدن بخت رو دور گردنتون آویزون كنید، یه وقت كتابشو دور گردنتون آویزون نكنید كه گردن لطیفتون كج می شه. 7- پسر های فامیل بهترین و در دسترس ترین طعمه ها هستند، رو هوا بقاپیدشون. شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, :: 11:7 :: نويسنده : aghil خصوصیات دانشجوهای کشورهای مختلف ژاپن: به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد! مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند! هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه واکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود! عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!
چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد! اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید! گینه بی صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند! کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند! پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید! اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد! انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند! ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! (فهمیدین به منم بگین) او چت می کند! خیابان متر می کند، ودر یک کلام عشق و حال می کند! همه کار می کند جز اینکه درس بخواند نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است! از من می شنوین بی خیال دانشگاه بشین بهتره (تفریحات بهتر و کم دردسرتر هست)خود دانید.
پيوندها
تبادل لینک هوشمند
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|